نمونه انشاء با موضوعات مختلف



موضوع انشا : مقایسه ی ابر و کودکی هایمان

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

در این روزگار قصه ها بسیارند ، انگار بازار رویا های کودکانه داغ شده است ، هرآنکس که به کودکی های خویش سفر می کند جای ردپایش را در سرزمین رویا ها به جای می گذارد .

یادش بخیر ! در کودکی بازی می کردیم بدون آنکه بترسیم از زمین خوردن هایمان ، دعوا می کردیم بدون آنکه هراسی داشته باشیم از آشتی نکردن هایمان ، بادبادک می ساختیم بدون آنکه نیامدن بادی را در خیال خود بگنجانیم .[enshay.blog.ir]
آسمان نیز این چنین است ، ابر هایش به جان هم می افتند بدون آنکه هراسی از رعدی داشته باشند که برقش آنان را به گریه در آورد . ابر های آسمان ، هزاران شکل به خود می گیرند و به نمایش در می آورند بدون اینکه هراسی از نیامدن خورشید روشنایی ها داشته باشند . ابر ها می بارند و بغض های خویش را در هم می شکنند به امید آنکه خورشید دست نوازشی بر سرشان بکشد و آرامشان کند .
ما نیز در کودکی هایمان چنین بودیم ، از اتفاقت کوچکی دل آزرده شده و می گریستیم به امید کسی که دست مهری بر سرمان جای دهد و نوازشمان کند ، زود آرام می شدیم و به کودکی خویش می پرداختیم .
کودکی هایمان پر بود از احساساتی که زبان به ابرازشان می گشودیم و دل از اطرافیانمان می ربودیم بی آنکه توقعی از دیگری به دل داشته باشیم .
در آن روز ها دل می سپردیم به دوستانی که قهر و آشتی کار هر روزِیِمان بود بی آنکه بهراسیم از دوستی که قهرش بی آشتی بماند .
ابر نیز این چنین است ، دل می بازد به آسمان آبی که تیرگی و روشنی کار هر روز و شبش می باشد ، ابر باکی از تیرگی بی روشنی آسمان آبی ندارد .
ابر نیز پر است از احساسات ، احساساتی که ابراز می کند به مردمی که در زیر بال و پر خود پناه داده است ، مردمانی که شاید حسرت دیدن آبی آسمان داشته باشند ، اما قلب ابر از دیدن چنین حادثه ای به درد می آید ، دانه دانه اشکهایش از چشمانش جاری می شوند ، اشک ها از دستان آلودگی های آسمان می گیرند و با خود رهسپار می کنند تا ابر بتواند شادمانی مردمی را ببیند که با گریستنش می خندند .
ما کم کم از کودکی های خویش دور می شویم ، از یاد می بریم رسمی که در کودکی تلاش به جاودانگی اش داشتیم ، اما اکنون بعضی اوقات طریق نسیان پیشه می کنیم تا مبادا عادت کودکانِیِمان باز گردند ، چون از بقیه می شنویم که بزرگ شده ایم ».اما واقعا اشتباه می کنیم .!!!
ولی ابر هنوز در رویاهای خویش سیر می کند ، در آسمان برای مردمش جلوه گری می کند و مردم نیز از داشتنش به خود می بالند.!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


موضوع انشا :چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

در گذشته های دور در میان مردمی که هر کدام به تنهایی یک داستانی در زندگی دارند و می توان از سرگذشت زندگیشان یک کتاب نوشت پیرمردی سالخورده و دنیا دیده به همراه همسرش زندگی می کردند که از دار دنیا یک گاو داشتند که زندگیشان را با آن می گذراندند. با شیر آن شام می خوردند، با پنیر آن صبحانه و با کره ی آن ناهار. زن خانه با گرفتن شیر و کارهای خانه روزش را سپری می کرد و مرد خانه با به چرا بردن گاو در دشت و تمییز کردن تهویله روزش را می گذراند. گذشت و گذشت تا رسید به روزی که مشتری دندان گردی برای گاو پیدا شد و به ازای مبلغ خوبی خواستار خرید گاو شد. پیرمرد نیز با یک تصمیم عجولانه گاو را فروخت تا به امید اینکه با به دست آوردن پول فروش گاو زندگیشان را بچرخاند.گاو را فروخت در حالی که پیرزن راضی به این کار نبوند. بعد از مدتی پول آنها به اتمام رسید در حالی که پیرمرد و پیرزن هیچ کاری در توان نداشتند که انجام دهد.[enshay.blog.ir]

پیرمرد که از فروختن گاو بسیار پشیمان شده بود زیرا که به راحتی مایحتاج زندگیشان را بدون دغدغه و استرس فراهم می کرد و پیرزن که دیگر از این وضعیت خسته و شاکی شده بود با تشر به پیرمرد که تنها کارش افسوس خوردن بود گفت:چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ پشیمانی سودی ندارد. برخیز و به دنبال کاری برو و ما را از این وضعیت نجات ده، با یک جا نشستن و زانوی غم بغل گرفتن هیچ کاری پیش نمی رود.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


موضوع انشا: نیمه شعبان

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

شب نیمه‌ی شعبان است؛ شبِ شورانگیز سالهای کودکی‌ام و پَرسه‌های پر از چراغ و شربت و شیرینی، در شهری که انگار همه منتظر آمدنش بودند و پرچم عدالتش؛ منتظر آنکه "کسی از خویش برون آید و کاری بکند".
جشن نیمه‌ی شعبان انگار تمرینی بود برای آذین و فرش کردن زمین و آسمان برای روزی روزگاری استقبالش. و صدای منتظرانِ دلتنگی که می‌خواندند:
"عزیزٌ علَیّ أن أرى الخلقَ و لا تُرىٰ"
یعنی: بر من سخت می‌آید که همه‌ی خلق را ببینم و تو را نه!.
سالها گذشت و آنانکه وعده‌ی استقبالش را می‌دادند به فکر بدرقه‌اش افتادند! هنوز نیامده برایش حرمی ساختند و نه به خاک، که به چاهش سپردند و به منتظرانش نشانیِ همان حرم و چاه را دادند؛ منتظرانی که قرار بود روی زمین را عدالتخانه کنند زیرِ زمین را پر از نامه کردند؛ نامه‌های شکایت به او.
مادربزرگ اما می‌گفت: چاه‌کَن همیشه تهِ چاه است! منظورش جمکران نبود ولی چه فرقی می‌کند اگر آخر قصه، قرار است چاه‌کَن تهِ چاه بماند.
ولی کاش بیاید! نه برای آنکه زمین را پر از عدالت کند و نه حتی برای آنکه چاه‌کَنان را تهِ همان چاه بگذارد و دل‌مان خنک شود، نه! کاش بیاید چون کم نیستند مادرانی که هنوز تمام دلتنگی‌شان را برای آمدنش نگه‌داشته‌اند. مادر شهیدانِ عباسی، وقتی محمدش را بعد از شلمچه‌ی آخر، به خاک می‌سپردیم حتی اشک‌هایش را هم گذاشته بود برای روز آمدنش.
عزیزٌ علَیّ أن أرى الخلقَ و لا تُرىٰ.

ادامه مطلب

نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم

موضوع: طلوع و غروب

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

با طلوع دل انگیز خورشید شور و نشاط هرفرد در زندگی آغاز می شود،وبا غروب غم انگیز خورشید زمان کار و تلاش روزانه پایان می یابد.
طلوع یعنی زندگی دوباره،وشروعی دوباره برای خوب بودنغروب یعنی تمام شدن یک روز پر از کار و تلاشیعنی پایان ،پایان یک روز تلخ یا شیرین
بعضی از انسان ها در زندگی خود مانند خورشید طلوع می کنند و صفحه ی جدیدی از زندگی را شروع می کنند،و صفحه ی قدیم را فراموش می کنند.
موقع طلوع خورشید هوا روشن است و موقع غروب خورشید هوا تاریک است[enshay.blog.ir]
موقع غروب خورشید دلم می گیرد گویی دلم هوای کسی را می کند،سرمای دستانم با هیچ گرمایی گرم نمی شود.
گویی کم دارم کسی را که زیاد است. اولین طلوع زندگیم را به یاد ندارم اما می دانم که کودکی کوچک بودم.وقتی بزرگ تر و جوان شدم معنای طلوع کردن را فهمیدم و در زندگیم طلوع کردم. اما وقتی پیر شدم حسم مانند غروب خورشید بود . بی تو زندگیم مانند مرگ است.تنها تو را دارم،اما در عین بی نیازی ام نیازمدم
نیازمند شانه هایی استوار که بر آنان تکیه کنم

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم 

موضوع: پرواز و سقوط

انشا موضوع پرواز و سقوط

گاهی می شود آنقدر بدوی که زانوهایت زوق زوق کند و درد ازسر پنجه هایت مانند سوزن تیز بالا بیاید و تا مغزو استخوان، تیربکشد .مانند کشیدن ناخن هایم بردیواری که زمانی تو در خیال بااو بودنی ودلت پرواز با او را می خواهد،صدای ناخون هابند افکارت را پاره و دستانت را جدا میکنند ، وتو مجبوری به سقوط

پاهایش را دراز کرده بودو درخیالش کودکی را بر پا تاب میداد وزمزمه بار برایش لالایی میخواند.و هراز گاهی چشمان خود را می بست که کودک ببیند خواب است و بخوابد!چون بعد از خواب به او قول پرواز داده بود!قول داده بود بر فراز ابرها بنشینند و از آن بالا به خدا گله کنند، یا شاید کودکانه برایش بغض کنندتا دل خدابرایشان به رحم آید!

من بودم،آن دختری که در 6 سالگیش با موهای موج دارش ریسمانی بافته بود برای پروازی سمت خدا! من بودم، منی که حال زانوهایم از فرط دویدن دیگر تا نمی شود!و چرخ فلک جوری دانه دانه به نابودی پرواز هایم کمر بست که دیگر کمری برای ایستادن نماند.

یاد دارم زمانی چیزی یا بهتر است بگویم کسی رادلم طلب می کرد که برای داشتنش چشمانم کاسه ای خون بود و دستانم انقدر برای رسیدنش به ریسمانی چنگ انداخت،غافل از آن که ریسمانش همچون شاخه گلی، فریبنده خنجرهای زهر آلودش را بر بند بند انگشتانه پینه بسته ام فرو می آورد
اما زهی خیال باطل
چشمان من از این دردها لبریز بود،لبریز تر از افکار دختری شش ساله برای پرواز!
لیلیی بودم مشهور به مجنونگی،مجنون چشمان زاغ سیاهی که مرا به مرز دیوانگی می برد،مجنون آن نگاهی که مرا به عرش و گاهی به فرش می نشاندو دستانی که برایم بال پرواز بودند و گرمای حمایت مردانه اش رهایم نمی کرد،و من مستانه از ته دل برایش ضعف می کردم زمانی که نامش را می خواندمو او با(جانه دلم) جوابم رامی داد!![enshay.blog.ir]

اماپاره شد،درست مانند افکار که با صدای کشیدن ناخن ها بردیوارپاره می شود.ریسمان آرزوی پروازم وطلب بودن یار پاره شد!! و من ماندمو یک دنیا دیونگی و محتاج شنیدن صدای دوباره اش.
دستانم از دوره ریسمان جدا شدومن مجبور بودم به سقوط.به سقوطی که می دانستم بعد از زمین خوردنش هیچگاه تکه های قلبم پیدا نمی شوند.

آری
وقتی سالها با موج های موهایت ریسمانی ببافی برای پروازو نشود بپری،و مجبور شوی به سقوط!
تو می مانی و یک دنیادیوانگی:)

نویسنده:زینب وحدانی
دبیر: خانم نوروزی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم

موضوع: مرگ و زندگی

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

هربهاری خزانی دارد، خزان زندگی مرگ است. زندگی کلمه ای پنج حرفی است که اگر نوع خوب و ایده آل آن را داشته باشیم حرفی برای گفتن ندارد. این حرف تمام انسان های جهان است. امـــــا زندگی.
اما زندگی مانند چشمه ای که در دل خاک می جوشد،طلوعی در دل دریاست،اولین بهار هستی،طعم سیب یادگاری،سرخی گونه های کودکی از شادی،لبخند عمیق طفلی در خواب،تکان خوردن جنینی در وجود مادر. .
ومرگ گاهی مانند پر سبک و خالی از هر فکری مانند شب سیاه و سرد،قلب چروکیده و خشک،نبض بی صدا،گریه های شبانه و تلخ،غروب آخرین روز در دل دریا،سر موی کودک سرطانی،بغل کردن تنهایی،بستن چشم های خاموش،پرنده ی بی بال،افتادن آخرین برگ پاییز،صدای کودکی از بی مادری،صدای مجرمی از بی گناهی وصدای عاشقی از جدایی. .
یکی از مهم ترین جنبه های زندگی پس از مرگ و دوباره زنده شدن این است که هر چیزی دارای ارزش چندین برابر می شود.
زندگی خواب طولانی مدت و مرگ بیدای تمام است ولی ظاهرش چیز دیگری نشان می دهد .با همه ی تفاوت ها باز هم به همدیگر مربوط اند مرگ و زندگی مانند طنابی است در دو جهت مختلف است که یک قیچی می تواند،آغازگر زندگی جنین باشد و زندگی تازه ای در دنیا به او ببخشد و یـــــا پایان دهنده ی لحظه های زندگی یک زندانی بر روی دار.

نویسنده: نادیا رکن الدینى دبیرستان: نمونه دولتی شهید سجادی رفسنجان

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم

موضوع: مرگ و زندگی

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

سلام،
پس کجایی؟ چند وقتی هست که نیستی. هستی اما نیستی. اینجا در گوشه ای از دنیای بی کرانت آدم ها زندگی می کنند. اینجا آدم ها مرده اند. حیات بار و بندیلش را بسته و رفته. اینجا گورستانی از مرده های زنده است. مدت هاست امید، نومید شده است.

ای زاینده زندگی! اکنون که دارم این نامه را برایت می نویسم، دستانم خالی خالیست؛ نه دستان من، دستان همه مردم شهر خالیست.

قربان لطف و کرمت بروم! قربان عظمتت! گاهی با آن زندگی می بخشی و گاهی. اینجا مایه حیاتت، مایه مرگ شده است. اشک هایمان را کسی نمی بیند چرا که می ریزند، جاری می شوند و همراه دوستانشان می روند پی زندگیشان؛ می روند که خانه هایمان را ویران کنند؛ می روند و امید را، زندگی را و هر چه که داریم را با خود می برند و در عوض، ناامیدی، مرگ و مشتی گل و لای برایمان می گذارند.

همین دو روز پیش بود که نوزاد همسایه را آب برد آن هم جلوی چشم مادرش. هنوز صدای زجه های زن بیچاره در گوشم است و مثل پتک مغزم را می خورد. آنقدر دوید و دوید و دوید که دیگر ندیدمش. خدایا چه می شد صدای التماس هایش را می شنیدی؟ مگر دلت سنگی است؟ هرچند صدای عاجزانه و پردرد آن زن بی نوا دل سنگ را هم آب می کرد.

ای که ابرها را اجیر می کنی که ببارند! اقیانوس وسیع است، دریا وسیع است و رود هم. به ابرها بگو بر سر شهرهامان نبارند؛ برای لحظه ای هم که شده رهایمان کنند؛ بگذارند به حال خودمان، به درد خودمان بمیریم.

ای که جان می دهی به جان و جهان! می شود تمامش کنی؟ می دانم آرزوی مرگ کردن معصیت است اما چه کنم که دیگر نا و نوایی نداریم؛ ما دیگر چیزی نداریم که بگیری مگر جان هایمان؛ این ها را هم بگیر و تمامش کن، تماممان کن.

نویسنده: سپیده صادقی
دبیر: خانم صادقی
دبیرستان شاهد اسوه، مبارکه، اصفهان

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم

موضوع: مرگ و زندگی

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

به نام خداوندی که مرگ و زندگی در دستان اوست همانی که خالق من و توست. در این جهان بیکران بر روی کره زمین انسان هایی زندگی می کنند با خصوصیات و اهداف مختلف که هر یک از آنها به تحقق می پیوندد و یا با مرگ آرزوی آنها نافرجام می ماند.

هر انسان در هزارتوی پر پیچ و خم ذهنش آرزوهایی دارد که می خواهد تا زنده است و زندگی می‌کند به آنها دست پیدا کند اما حیف که نمی داند این دنیا یکی دو روز است و پس از آن رهسپار نسیم آرام و بی صدای مرگ می‌شود و تا به خود می‌آید می‌بیند ریسمانش را که به زندگی پر پیچ و خمش بسته است را می‌برند و مرگ با لحنی تمسخرآمیز می‌گوید تو دیگر مال من هستی!!!☠️

اما گاهی اوقات این خود انسان است که به مرگ لبخند می‌زند و می‌گوید من مال تو نیستم بلکه پیکر مرا بر در و دیوار کوچه‌ها و خیابان‌ها چسبانده اند و من را بر سر فلکه های پر تلاطم زندگی گذاشتند تا بچه آهوان نوپا که با قلبی پاک شروع به زندگی کردن می کنند از من درس بگیرند تا به دام شکارچی همچون تو نیفتند. در واقع این نوع انسان ها مرگ را از قبل پیش‌بینی کرده اند و می دانند که چه زمانی طلوع کرده اند و چه زمانی غروب خواهند کرد. این خود انسان ها هستند که انتخاب می کنند که غروب شان باشکوه و پر فتوح باشد و با دل خوش دستشان را از دستان زندگی رها کنند یا غروبی با شکست و یأس و ناامیدی داشته باشند و با خود زیر لب بگویند ای زندگی تو وفا نکردی و مرا در دستان سرد و تاریک مرگ گذاشتی و مرا از دستان گرمت محروم ساختی.

بعضی‌ها می‌گویند مرگ شروعی دوباره است یعنی تا زمانی که زندگی می کنی در خواب عمیق غفلت فرو رفته ای و با مرگ از خواب چندین ساله ات بیدار می شوی و بلبل های آوازه خوان و پرستوهای مهاجر را می بینی که به پیشواز تو می‌آیند و می‌گویند خوش آمدی ای انسان ای کسی که همچون نوزادی دوباره متولد شده ای.[enshay.blog.ir]

هر انسانی در زندگی اش شروع به فعالیتی می کند، از کسب ثروت گرفته تا کسب علم و دانش؛ از عاشق شدنش به ملکه رویاهایش که برای به دست آوردنش باید هفت خان رستم را سپری کند تا عاشق شدنش به عشق ابدی که همان خداوند متعال است که برای به دست آوردن عشقش نیازی نیست کاری کنیم بلکه عشق او همچون قطره های باران بر سر و رویت می بارد، چه آسمان آفتابی باشد و چه ابری!

اما حیف که برادر خشمگین زندگی، یعنی مرگ بر تمامی این روشنی ها سایه نفرتش را می افکند و تمام این کارها را از بین می‌برد اما عشق ابدی را هرگز. با این که با مرگ دستمان از زندگی کوتاه می‌شود ولی هرگز دستمان از دستان گرم و پر عطوفت حق تعالی جدا نمی شود.

نویسنده: مهدی سلیمانی
دبیرستان پسرانه سما نجف آباد
دبیر: آقای علیان

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم

موضوع: مرگ و زندگی با نگاهی به سیل اخیر [نوروز 98]

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

صدای گریه کودکی عرش خدا را می لرزاند.خورشید خانم هم شرمش می شود که از پشت ابر های تیره به بیرون سرک بکشد. ابرها بی محابا می بارند. باد هو هو می کند و روسری گل قرمزی مادربزرگ را با خودش به پرواز در می آورد. از بالا که به منظره می نگری شبیه یک کابوس تلخ شبانگاهی به نظر میرسد اما.کابوس نیست،خواب نیست،رویا نیست.واقعیت است.اب عروسک مو طلایی دخترکی را با خودش میبرد،دخترک را میبرد،خانواده اش،شهرش،ایرانش و همه وهمه اش را با خودش میبرد.دخترک نمیداند خودش را نجات دهد یا مادرش را .گریه امانش نمی دهد و ناگهان برخورد او با یک تنه ی درخت و لکه بزرگ خونی که سریعا محو میشود.در کنار درخت هم دخترکی با لباس سفید عروسی که حال به گل نشسته است و با چشن هایی که همه جا را شطرنجی میبیندد وسایل خانه ای را میبیند که اب زحمت چیدنشان در خانه را میکشد و انها را با بدون هیچ رحمی به این طرف و ان طرف میکوبد.در کنار دخترک هم پسری با لبخندی تلخ به خانه ای مینگرد که قرار بود روزی سرای عشق شود نه حمام خون! پسر ده ساله ای هم با بغض به فال های حافظی نگاه میکند که نان شب شان را میداد.اما حال قسمتی از نان شب اب شده است.در ان سوی خیابان هم مردی بر سر و روی خود میزند و سعی در توقف کردن ماشینی را دارد که هنوز سوارش را نشده باید قسط های ان را بپردازد.و اما امان از دل مادری که نوزاد دو روزه ی خود را به دستان اب و امید خدا می‌سپارد تا مهمان سفری ناخوانده شود.مادر فریاد میکشد و از خدا صبر طلب میکند به راستی کجاست ان ایوب که به تماشای این منظره بنشیند؟مجنونی نمی یابم تا از سر ترس عشق و عاشقی را فراموش کند.کجاست ان ارش تا با کمانش عروسکی را شکار کند که تمام دنیای دخترک مو طلایست؟در میان جمعیت رستمی نمیبینم؟فکر میکنم خودش را به در بی خیالی زده است زیرا خودش هم میداند جنگیدن با دیوی به نام سیل بی فایده است!با لشکر کاوه هم هر چه تماس می گیرم در دسترس نیست!در آسمان هم سیمرغی برای نجان انسان ها پر نمی زند .هر چه میگردم هم در قلب ادم های شهر امیدی نمی یابم!به گمانم ان را هم به دست اب سپرده اند.در ان نزدیکی اما پیرمردی توجه ام را جلب میکند.نوزادی را از اب صید میکند پدرش نیست اما پدرانه او را به اغوش میکشد.و لحظه ای بعد گریه مادری و صدای بم مردانه ای که فریاد میکشد خدا را شکر فرزند دو روزه ام زنده است.

نویسنده: غزاله صادقی
دبیر: خانم صادقی
دبیرستان شاهد اسوه، مبارکه، اصفهان


نگارش دهم درس هفتم تضاد معنایی

موضوع: سیاه و سفید

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

هیچ سیاهی سفید نیست, هیچ سفیدی سیاه نیست.
این دوجمله ظاهرا ساده درس جدید منطق ما بود.جمله ای آشنا برای همه ولی آیا واقعیت همیشه اینگونه است؟به نظر من هر سفیدی ممکن است روزی سیاه بوده باشدو برعکس.
چرا نباید شخصیت منفور داستان سفیدوشخصیت محبوب سیاه باشد؟چرا نباید خوبی هارا با سیاه وبدی هارا با وسفید نشان داد؟این سؤالی بود که من از دبیر منطق مان پرسیدم واو اینگونه به من پاسخ داد:که این قانون طبیعت است و منطق حکم می کند اینگونه فکر کنیم,همانگونه که خداوند سرچشمه همه خوبی ها وزیبایی ها شیطان قلب پلیدی وبیماری هاست.وقتی کودکی هنگام تولد گریه می کند,فضا رنگ سفید, زندگی وصمیمیت را به خود می گیردو وقتی همان کودک زمان مرگش به گریه می افتد,رنگ سیاه مرگ وجدایی خود را نشان می دهد.
ولی من بازهم قانع نشدم;زیرا همان شیطانی که به قول همه قلب وسوسه هاست,روزی برترین بنده خداوند ودر زمره ی فرشتگان بوده است,در این باره منطق چه حکمی می دهد؟؟؟[enshay.blog.ir]
منطقی که باعث شد سفید پوستان از سیاه پوستان برتری پیدا کنند,این منطق است؟اگر اینگونه است که ارسطو و افلاطون(پدران فلسفه منطق)اشتباه فکر می کنند.جامعه ای که بانگ می زند هیچ سیاهی برتر از سفید نیست وهیچ سفیدی برتر از سیاه نیست و. پس نمی تواند که بگوید رنگ سیاه نشان از بدی ها و رنگ سفید نشان از خوبی هاست.
چرا باید ثروتمندان را همیشه با رویی سفید و زیبا تصور کنیم وفقرا را با چهره ای سیاه وکثیف و لباس های پاره ببینیم ؟؟؟مشکل از ما نیست ,از اول اینگونه بوده;شاید اجداد ما باعث این تفاوت شده اند و این تضاد را به وجود آورده اند,ولی من سعی می کنم این تضاد و تبعیض را از بین ببرم واین قانون را مع کنم.این بود زنگ منطق ما.

نویسنده: رویا ناصری مقدم
دبیرستان: نمونه زینب الکبری
شهرستان قروه
دبیر: سیده لریتا ولی نیا

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

نگارش دهم درس هفتم تضاد معنایی

موضوع: سیاه و سفید

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

سفید و سیاه دوکلمه ای است که بارها آن هارا شنیده ایم.جدال جنگ و صلح،خیر و شر،خوب و بد،تاریک و روشن.تا وقتی که بچه بودم و برایم مداد رنگی میخریدند،در جعبه را که باز میکردم، با خودم میگفتم:چرا رنگ سفید گذاشته اند؟مگر می شود روی کاغذ که مثل روز، روشن است،با رنگ سفید نقاشی بکشم؟همیشه درون جعبه فیِ مداد رنگی هایم،بی عیب و نقص باقی می ماند و حتی در بعضی مواقع هم از گم شدنش باخبر نمیشدم.همه چیز را با رنگ سیاه می کشیدم.همه چیز با رنگ سیاه برایم آشکار بود.پرندگان،گل ها و حتی پدر و مادرم.اکنون که بزرگتر شده ام درک بهتری از رنگ سفید دارم.چیز های بزرگ را نباید با رنگ سیاه کشید.پدر و مادر را باید بخاطر روح بزرگشان با رنگ سفید بر روی کاغذ سفید کشید، تا مشخص نباشند،چه کسی می خواهد این همه بزرگی را با رنگ سیاه بکشد؟
وقتی از پنجره اتاقم، به روشنایی آفتاب و نور سفیدش می نگرم،امید به روزی سرشار از نشاط را در خودم می یابم.برخلافی که وقتی آفتاب غروب میکند،انگار تمام غصه ها همگی در قلبم جمع می شوند و بغض وجودم را فرا میگیرد.مردمک سیاه رنگ چشمانم،در برابر این همه نور دوام نمی آورد و فقط در خودش جمع می شود و کوچک می شود.از ماه و ستاره خبری نیست.گویی در آسمان نیستند .در سفیدی ابر ها وآبی آسمان، به دنبالشان می گردم،پیدایشان نمیکنم.دنبالشان باید در سیاهی شب گشت.در آن سیاهی می توان نور های سفید و چشمک های دلربایشان را دید.حتی سیاهی آسمان هم به رنگ سفید ستارگان معنی می دهد.
وارد شهر می شوم.آدم های مختلفی را می بینم.از ظاهرشان به هیچ چیز نمی توانم پی ببرم.هیچ چیز آشکار نیست.هیچ کس نمی تواند از روی ظاهرشان به باطن سیاه و سفیدشان پی ببرد.وقتی کسی را مشغول سرزنش می بینیم، فکر می کنیم که چقدر باطن بد و سیاهی دارد، اما چه کسی می داند که درونش مثل آیینه روشن است و این همه سرزنش فقط بخاطر مصلحت فرزندش است.اما دوست نداشتم بین این دو رنگ تفاوتی قائل شم.سیاه هم رنگ خداست.درونش پر از سکوت وپر از فریاد است.چرا گاهی با عمق وجود به او نگا ه نمی کنیم؟ چرا نمی فهمیم که همین سیاه نباشد سفید معنی ای ندارد!

نویسنده: معصومه قربان پور منطقه تولمات استان گیلان
دبیر: خانم نوروزی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: کتاب

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا موضوع درباره در مورد کتاب - نگارش عینک نوشتن

مثل همیشه کتابم را بر می دارم و از خانه بیرون می زنم، این راه طولانی را بدون توجه به نگاه موجودات اطرافم طی می کنم. می روم و در جای همیشگی می نشینم. کافه چی قهوه ام را آماده می کند تا من برسم. کتابم را ورق میزنم بویش را دوست دارم، هدفونم موزیک زیبایی در گوشم می نوازد و دود قهوه ام که گویی با موزیکم می رقصد ،چقدر زیباست. در این فضای دلنشین تکرار نشدنی کتابم را باز می کنم و به درخت بریده شده زل می زنم ، درختی که در ان جملاتی نوشته شده که هر کدام مرا به گونه ای جادو می کنند. من با کتابم به همه جای دنیا سفر می کنم ، با همه ی پرندگان پرواز می کنم و هم سفر قطرات باران می شوم.من و کتابم باهم حرف می زنیم ولی چون او خجالتی است من باید حرف هایش را در دلش بخوانم .
وقت تنهایی ام کتاب می خوانم اما نمی دانم تنهایی مرا کتابخوان کرده یا کتاب مرا تنها.

نویسنده: نازنین مرادی
دبیرستان شاهد یاسوج
دبیر خانم ثریا آقایی


موضوع انشا: دلتنگی

انشا موضوع درباره دلتنگی - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم

آیا شماهم دلتنگ می شوید؟ چنان که عاشقی از دلتنگی معشوقهٔ خود زندگی خود را تار و تباه ببیند. دلتنگی به حرارت عشق مجنون و عزم فرهاد، به وسعت دل لیلی و قلب شیرین. آری؟؟
با شما هستم که انگار صد سال است تارعنکبوت فقدان عشق ومحبّت در گوشهٔ دلتان جا خوش کرده است!! آیا شما هم دلتنگ میشوید؟آیا شما احساس وعاطفه دارید؟من که فکر نمیکنم.اگر احساس وعاطفه داشتید،این زندان را خودتان برای خودتان غم انگیز تر نمی ساختید.اشک های بی محل چشم هایتان نه از روی محبّت وعاطفه یا حتی عشق است،بلکه بخاطر مؤفق نشدنتان در نقشهٔ غم انگیز ساختن این دنیاست.آیا تا به حال دیده ایدکه زندانیان یک زندان به خود رنج ومشقت وارد کرده واز امکانات حداقلی آنجا استفاده نکرده ویکدیگر را نیز آزارواذیت کنند؟حتماً می گویید این دیوانه ها دیگر کیستند؟این دیوانه ها خود مریض پندار هایی به نام انسانند!!آری!شماها!!شماها که خودتان را برتر از هر مخلوق دیگری می پندارید امّا از همه دیوانه تر وکم عقل ترید.هیچ میدانید دلتنگی چیست!!؟؟نه!!!معلوم است که نمیدانید؟؟
اصلاً چرا از شماها میپرسم؟خُب،من هم از شمایَم وباید قاعدهٔ بازی را رعایت کنم.باید دلتنگی ام را با صحبت با شما دوچندان کنم.امان از دست انسان.
کسی بی آنکه در را باز کند،بی آنکه نظر مرا بپرسد،درب قلبم را شکسته ووحشیانه از قلبم بیرون زده.انگار که بخواهد اثری از او نماند، غافل از اینکه این کارش تماماً و تماماً اثری ست از یاد نرفتنی. چند روزی ست که قلب بی دروپیکرم هجوم های بی امان سرما را میپذیرد.دیگر کاملاً سرد وبی روح شده. هیچ نور وگرمایی نمی تواند در کالبد مرده ی قلبم اکسیرِ عشق بدمد.کسی بیاید،کسی بیاید وبنایی نو در قلبم بنشاند.با شمایَم ای مردم سنگی!!هرچند،حق دارید امتنا کنید. کسی را چه اشتیاق به ساختن بنایی نو در سرزمینی مرده!! آن هم شما که روزنه ای امید به کمکتان ندارم. در دنیای شما باید آن نازنین دستی که یاری رسان است،مایهٔ پایداری حیات دانست.سرزمین مردهٔ دلم را کسی جز او که ثباتش را وآرامش وروح وجان وعشقش را از دلم گرفت،نمی تواند زنده کند.این احساسِ احمقانه و ناخوشایند،مهمترین و بهترین و عاشقانه ترین احساس زندگی ام است. گویی باید از معشوقه جدا بود تا قدرِ عشق ایشان دانست. در دور بودن از اوست که بیشتر در او غرق میشوی و غرق می شوی و تمامِ وجودت را فرا میگیرد. تمامِ راه های دهلیز قلبم بسته شده و مرا در چارچوبی تنگ و ترش حبس کرده است. گمانم نبود که دهلیزی گیج کننده و متنوع اینچنان خسته کننده باشد. دلتنگی این است که بسیاری از درد های آن را نمیتوان وصف کرد بخصوص برای شما!

نویسنده:امیر حسین جعفری
دبیر:آقای حسینی
دبیرستان امام حسین همدان


نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی

موضوع: کنکور

نگارش انشا موضوع کنکور - نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - انشا نویسی - نگارش

موهایم را باد پریشان کرده، اما دلم را نمی دانم؟ نمی دانم کنکور با دلم چه کرده، نمی دانم ،قلم را چگونه در صفحه دفترم حرکت دهم که جمله‌ای بنویسم درخور حالم! طوفان پریشانی؟ یا پریشانی طوفانی؟

روزهایم سخت می گذرد این روزها حسرت دوران کودکیم را می خورم که تنها نگرانیم حل مسئله‌های ریاضی بود و خط کش معلمم.
گاهی با خودم می گویم نمایشگاهی بزنم ‌و نقاشی هایی را که موقع درس خواندن برای کنکور می کشم ، به نمایش بگذارم، حتما نمایشگاهی زیبا ،هنری ودیدنی خواهد شد.
هر ده دقیقه ای که درس می خوانم دو ساعت کتاب را ورق می زنم، ببینم چند صفحه مانده‌ و غرق افکارم می شوم ،در خیالاتم سیر می کنم وخوشم باخیالبافی هایم و اگر وقت شد در این فاصله درس هم می خوانم.

پدرم میگوید:
”نگران نباش دخترم اگر هم رتبه ی خوب نیاوردی ، مشکلی نیست! بالاخره مملکت به حمال هم نیاز دارد
می گوید:"اگر بیست نفر مانده به آخر هم بشوی بازهم در محله برایت شیرینی پخش می کنم و جشن می گیرم !
از حرف پدر ،خوشحال می شوم می پرسم:چرا؟
می گوید:”چون خوشحال می شوم ببینم، بیست نفر از تو خنگ تر هم در ایران هست
با این امیدواری‌هایی که پدرم می دهد می ترسم در دریای محبتش غرق شوم وبه روز کنکور نرسم.
هراس دیگر من این است که بعد از پشت سر گذراندن این غول دوسر ،کنکور، وقتی رتبه‌ام را که برای دوستانم ارسال می کنم خوشحال شوند وفکر کنند برایشان شارژ ایرانسل فرستاده ام و من شرمنده شان شوم .شاید برای همین است که گفته شده : " رتبه کنکور شخصی است لطفاً سوال نفرمایید.حتی شما دوست عزیز! "
بگذریم.
بیایید کمی جدی باشیم.
ای کاش برمی گشتیم به آن دوران. یعنی؛دوران کودکی.
کودک که بودم ‌می‌گفتند:”تا کی می خواهی کودک بمانی بزرگ شو!
بزرگ شدم گفتند:”کودک درونت را زنده نگه دار و من همیشه تشنه کودکی ماندم.
ای کاش کودکی ام مانند دوچرخه قراضه ام همیشه پنچر می ماند وبزرگ ترین شیطنتم نقاشی با مداد رنگی ، روی دیوار می ماند.
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم و در واقع کنکور برایم مفهومی نداشته باشد.

باری، خدا بزرگ است ناامید نباش، هنوز هم دیر نشده به خودت بیشتر نگاه کن بیشتر از این ها چهره ات را در آینه ی قدی اتاقت تحسین کن.گاهی خودت را نیمه گمشده خودت بدان شاید روزی دلت برای امروزت هم تنگ شود!
گذر زمان از آنچه در آینه می بینی به تو نزدیک تر است. وکنکور هم مثل گذر زمان.

نویسنده:معصومه‌گوهری
دوازدهم انسانی،قوچان
دبیر:سرکار خانم تحقیقی


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: رشد گیاه

انشا موضوع رشد گیاه - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - نمونه انشاء

عوامل بسیار زیادی شکوهمندانه و دلسوزانه در رشد نهالی کوچک و نهیف نقش دارند.به او کمک میکنند ومانند پدرومادری دلسوز و مهربان زیر پَروبالش را میگیرند واز جان خویش برای او جان فشانی میکنند.تا زمانی که شیرهٔ جانش به بار بنشیند وشکوفایی اش طبیعت را سرشار از شوق وشور ونشاط کند.تا زمانی که محبت هایی که در حق او شده تبدیل به چشمه ای جوشان وپایان ناپذیر در وجودش شودومحبت سرشار او دیگر مخلوقات الهی را فرا بگیرد.خورشید هر روز پر فروغ تر،با شکوه تر ومهربان تر از قبل طلوع میکند ودر آسمان بی کران وبی انتها رخ نمایی میکند.آنچنان غروری دارد که وجودش از آن غرور شعله ور میشودوگُر میگیرد،آنچنان گرما وحرارتی که از غرور او حاصل شده است امّا در عین حال به نیازمندان نیز یاری میرساندو این گرما را با ایشان به اشتراک میگذارد.نهال کوچک نیز یکی از این نیازمندان است که مراقبت ها وکمک ها میخواهد تا پایدار شود،تا استوار شودو خود یاری رسان عده ای مسکین باشد.نهال کوچک که خورشید را میبیند،پرتو اش را همچون آغوش مادری مهربان،گرم و صمیمی احساس میکند وآنچنان که کودکی خود را در آغوش مادر خویش رها کند تا آرامش یابد،خود را در پرتو این مهربان مادر رها میکند تا وجودش از محبت فراگیر خورشید پُر شود وعزمش را به جُنب وجوش وادارد.در همین حین که مادر وفرزندِ نهیفش در آغوش یکدیگراند،برادرانی پُر سر وصدا وچاق وچِله، هوهو کنان وهمراه آقای باد از راه میرسند.انگار که از قبل قصد قطع رابطهٔ مادر وفرزند را داشته باشند،سریع راه پرتو خورشید را سَد میکنند وشروع میکنند به بارش.بارش بارانی سهمگین بر سر جنگل.این قطرات وحشی وسرکش هر چند به گیاه آسیب نیز میرسانند وزُلف او را دگرگون و آشفته میسازند امّا نیکی هایشان بر بدی های ایشان چیره است.اگر همین قطرات گاهاً بی رحم نباشند ،گیاه نمیتواند رشد کند وپَر بار شود.دیری نمیکشد که هیاهوی این برادران پایان می یابد ودوباره گوهرِ تابناکِ آسمان قدرت و روشنایی خویش را به رُخ میکشد.وهر یک از این برادران را به یک سوی پراکنده میکند.در این میان از یک عامل مهم و دلسوز وپشتیبانی محکم واستوار غافل شده ایم.آیا میتوانید حدس بزنید او کیست؟کسی که شاید غمی بزرگ،به اندازهٔ تمام دنیا،در قلبش باشد امّا ذره ای از آن غم واندوه در چهره اش نمایان نیست،کسی که دلی به وسعت دریا دارد و حتّی بزرگ تر از دریا!!!کسی که وقتی از همه کس متنفر میشوی،کسی را جز او به خود نزدیک حس نمیکنی،کسی کهکسی که.هرچه در وصف ایشان گفت باز هم کم است.حال فکر میکنم حدس زده باشید او کیست؟پدر!!آری پدر.!!وپدر این جوان پر امید و سرزندهٔ ما کسی نیست جز آقای خاک.کسی که همواره فرزند خویش را در آغوش دارد وریشه های تند وتیزش را با تمام وجود میپذیردو هیچ از او به خود نمیگیرد.آقای خاک همواره ساکت وسر به زیر ودر عین حال پر غرور و سرافراز کار خود را انجام میدهد.در شبانگاهان که صدای موجودات سحرخیز سکوت شب را در هم میشکند،در صبحگاه و.
ایشان خسته نمیشوند وهمواره برای عزیز تر از جان خویش میکوشند.مبینید.!؟؟میبینید که پروردگار متعال چگونه آهنگ طبیعت را سروده است.سروده ای که از هر آواز وشعر وآهنگی زیباتر ودلنشین تر است وروح آدمی را از تن جدا وبه عرش الهی میبرد.چنین است قدرت یگانهٔ او.
(فَبِاَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان)سورهٔ الرحمٰن. آیهٔ۶۹
پس کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار میکنید؟

نویسنده:امیرحسین جعفری
دبیر:آقای حسینی
دبیرستان امام حسین همدان


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: پاییز

نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم - نوشتن انشا در مورد موضوع فصل پاییز - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - نوشتن انشا - انشای آماده

پاییز جلوه ای از زیبایی آفرینش است، 

وقتی پرندگان در حال کوچ در آسمان تابلوی شگفت انگیزی را می‌سازند،نقاش پاییز با ترسیم نقش نگاری به زمین، کار و تلاش خود را آغاز می‌کند. به درختان پیراهنی رنگارنگ هدیه می‌دهد و به هر درختی رنگ و لعابی می‌بخشد و با رنگهای مختلف تزئین می‌کند، نارنجی، قهوه ای، قرمز و. آسمان هم تیره و غم ناک است و ابر ها از غصه زیاد در این فصل هر لحظه شروع به گریه و باریدن می‌کنند.
پاییز، آرایشگریست که قیچی به دست گرفته و مو های درختان را کوتاه و کوتاه تر می‌کند، موهای خشک شده و به روی زمین می‌ریزند و صدای خش خش آنها زیر پای دانش آموزان آرامش را به آنها که به مهد دانش می‌روند هدیه می‌دهد. دستهای بخشنده پاییز میوه های متنوعی به ما می بخشد که گاه چون یاقوتهای سرخ چشم را خیره می‌کنند
پاییز، این فصل دلدادگی ها و زیبایی‌های چشم نواز، پادشاه فصلهاست.

نویسنده: سمیرا ناروایی رحمانی
دبیر: خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه گرگان،


موضوع انشا: قفس

انشا موضوع قفس - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع: قفس

چه فرقی می کند پرنده باشی یا انسان؛ در قفس که باشی جوهره ی وجودت خشک می شود و تمامی احساسات بد و مأیوس کننده سرتاسر وجودت را فرا می گیرد.
تنها تفاوت این موضوع آن است که پرندگان بی اختیار و با جفای انسان ها در قفس حبس می شوند اما انسان ها خودشان خود را حبس می کنند. گاه در قفسی از جنس ترس،وحشت،عدم اعتماد به نفس،غرور،حسد و اما.عده ای هستند که جنس قفسشان با دیگران فرق دارد و پر است از حس تنهایی.
برای این آدم ها فصل ها معنا ندارند.در بهار شکوفه هایشان زیبا نیست،تابستانشان سرشار از حرارت غم است،پائیزشان بوی عشق نمی دهد و سردی زمستانشان از بی مهری مردمان است. مردمی که با قضاوت های کورکورانه شان آن فرد را در قفس تنهایی حبس کرده اند.
اینها قفسشان همانند شهری مرده است با میله هایی از جنس اندوه و آزادی برایشان آرزوست و شاید هم بی معنا. همچو پرنده ای که آنقدر پرواز نکرده است که فکر می کند پرواز بیماری است.
آیا درست است که انسان به فکر آزادی نباشد؟
منظورم از آزادی رهایی از اندوه و پرواز به سوی شادی است. مگر انسان چند بار زندگی می کند؟
ما از مشکلاتمان قفس هایی می سازیم و خود را نابود می کنیم غافل از اینکه یک نفر هست که با خنده ی ما ، شاد می شود. به خاطر آن یک نفر هم که شده حصارها را بشکنیم،پرواز کنیم و از نو شروع کنیم.
اگر نمی توانید حصارها را بشکنید منتظر دریایی از ماهی های مرده،سیب های کرم خورده ی درخت و یا بدتر از اینها منتظر خورشید بی طلوع باشید! آیا این مناظر زیباست؟؟ حبس شدن در مشکلات هم به همین اندازه زشت است.
پس تا می توانید با قفس های زندگیتان مبارزه کنید.شما همان کسی هستید که صاحب کلید قفل این قفس است. تا می توانید شاد باشید و از زندگی لذت ببرید .

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

نویسنده: پریا تیموری
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری

انشا - انشا موضوع قفس - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع: قفس

وچه دلگیراست وقتی نام تورا باپرنده ای می برند.باپرنده ای که دوبال داردویک آسمان نیلی بلند؛آری تورامیگویم ای قفس.
ای که،میله های رنگ پریده ات حکایت از غربت پرنده دارد.دلم می سوزدآنگاه که یک قناری کوچک با تو انس می گیرد؛وفقط به پریدن می اندیشد.
قفس یعنی دلتنگی،دلمردگی،افسردگی. یعنی مرگ پرنده باچشمان باز.
قفس یعنی حسرت پرواز ،یعنی چک چکه های دلتنگی روی سقف یک قلب ،یک قلب کوچک از یک پرنده کوچک.
وقتی باران برپهنای زمین می بارد وشبنمی بربرگ گل می نشاند ،وزمین راخیس از طراوت می کند.هیچ می دانی درقفس حسرت باران داردوحسرت پرواز زیر بام بارانی آسمان را دارد؟
اگر می دانستی هیچ گاه برای پرنده قفس نمی ساختی ،بال عاشقی هارانمی بستی ای انسان.قفس مساز برای پرنده ای ،شاید برایت دعا کند تادر قفس دنیا گرفتار نشوی.

نویسنده: زهرا اسلامی
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری

ادامه مطلب

نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: نماز

گارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - موضوع انشا درباره در مورد نماز - نوشتن انشا

خدایا صدایم را می‌شنوی؟
خدایا صدایم را می‌شنوی ؟ دلم بد جور هوای تو را کرده است! خدایا صدایم را می‌شنوی؟ کمی پایین بیا کمی دستم را بگیر . بگذار سر روی شانه‌هایت بگذارم و یک دل سیر گریه کنم ! عجیب حالم بد است . صدایم را می‌شنوی؟
آری گویا وقت دیدار فرا رسید، باید خودم را آماده کنم ! بعد از پوشیدن چادر گل گلی که از مادربزرگم هدیه گرفته بودم سر پا ایستادم و چشمانم را بستم ! که دیدار شروع شد!.
خدایا! کنارم هستی؟ می‌شود سر روی شانه‌هایت بگذارم؟ دلم بد گرفته است ،دلتنگی امانم را بریده ! اگر نفسی می‌‌آید و می‌رود به امید توست تویی که میدهی امید به من دیگر از این آدم‌ها خسته‌ام ! می‌شود کمی از بهشت برایم بگویی؟ می‌دانی خدایا می‌خواهم درد‌ و دل کنم
می‌شود بیماری‌ها را از بین ببری ؟ می‌شود از داغ روزگار کم کنی ؟ اگر اینها برای عاقل کردن ماست ما ترجیح می‌دهیم نادان بمانیم ! خدایا می‌شود نان شب همه را فراهم کنی ؟ می‌شود حداقل یک امشب کسی گرسنه نخوابد ؟ می‌شود عروسک‌ها را کنارشان و مداد‌رنگی‌ها را داخل کیف‌هایشان بگذاری؟ یک امشب معجزه کن ! دنیا گویی قهر کرده است. روی خشن خود را به ما نشان میدهد .
این روز‌ها غم مهمان خانه‌های ماست گویی به او خوش میگذرد ! ول کن ما نیست !!! بعضی‌ها فراموش کرده‌اند که شما هستید . دوست ندارم بروم ! دوست دارم بیشتر بمانم بیشتر صحبت کنم . می‌شود بیشتر بمانی ؟؟؟؟
زمان دیدار به پایان رسید . خدا سکوت را خوب می شنود، فریاد‌های آن را خوب درک می‌کند . حرف‌های چشمانم را با صدای بلند می‌خواند!
نماز یعنی در و دل کردن با کسی که بدون قضاوت به حرف‌هایت گوش کند . ما آدم‌های خوبی نیستیم با دستان خود دیدار را کنار میزنیم ! خدایا ما نمازگزاران به عشق تو دیوانه‌ایم . دیدار تو وقت سحر از غصه نجاتمان می‌دهد . همیشه استرس آن نسخه‌ای را دارم که سر نماز سحر برایمان می‌پیچی!!!
می‌دانی خدایا می‌گویند وقتی کارت دعوت مهمانی‌ات را میان مردم پخش‌ میکنی اگر آرزو کنم بر آورده میشود. اما نمیدانم ، نمیدانم از کدام شروع کنم . ای کاش با من سخن می گفتی ای کاش.
ای کاش خدایا الان پیشم بودی کنار من ! می‌دانم سرزمین ما جای خوبی نیست اما بیا کنارم بنشین می‌دانی ، خیلی وقت است که حتی با دیدار تو این قلب یخ زده‌ام جان نمیگیرد . میدانم پاییز را فرستادی که دلتنگ‌ترم کند !!! چه به پاییز گفته‌ای که اینگونه بی محلی میکند ، سردی نگاهش این روز‌ها بد عذابم میدهد !
ساعات دیدار با تو کم و سخن بسیار است‌. این‌ روزها هم که حال من طوفانی است ،بارانی است. خیلی وقت است که زمستان در من شروع شده این دیدار توست که بهاری میکند حال مرا ! سخن گفتن با تو
خدایا میدانی چی دوست دارم اینکه سر نماز بیایی کنارم بنشینی ، من تو را صدا کنم و بگویی: جانم مینا جان ! من نیز از اینکه اطمینان داشتم که آمده‌ای سر بر روی شانه‌هایت بگذارم و بگویم از همه‌ی آرزو‌های که خود‌ آنها‌را میدانی از آن کسی که خودم و خودت جریانش را میدانیم !!! دست نوازش بر سرم بکشی تا آب شود برف‌های درونم و از چشم‌هایم بیرون بریزد .!
خدایا دیگر سرت را به درد نیاورم! زیادی حرف زدم . فقط یک خواسته دارم از تو خدایا شنیده‌ام بهشتت را بی‌نظیر درست کردی !! بیا .به دیدنم بیا و من را پیش خود ببر . فقط یک لحظه بهشت را ببینم اگر دلم خواست برگردم به زندگی و اگر شما اجازه ندادین به این دنیای بر می‌گردم !
راستی نگفته بودم دلم برای دیدنت پر میزند .
نه! انگار نه انگار فایده ندارد خودم می‌آیم !! سر همین نماز باید خدا را به زمین بیاورم !!! تا ببیند حال‌ و روز دل دلتنگ مرا . تا ببیند زندگی با ما یار نیست ! حوالی من حتی هوا آدم را به قتل می‌رساند روی قلبم نوشته شده :
(( هشدار ، هشدار لطفا نزدیک نشوید خطر ریزش و ترکیدن !!! بازدید فقط توسط خدا !!⚠️))
باید بروم خیلی دیر شده . باید به دنبال خدا بروم . هشدار جدی است !!!

نویسنده : مینا رستمی
دبیر : خانم قربانی
پایه دهم
دبیرستان عصمتیه کرمانشاه


نگارش دهم

درس دوم عینک نوشتن

موضوع: تفنگ

نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا درباره موضوع تفنگ - نمونه انشاء

در یک صبح بهاری با صدای گوش نواز پرندگان بیدار شدم و از پنجره نگاهی به بیرون انداختم. خورشید خانم داشت زمین را گرم می کرد، ناگهان صدای گوش خراشی را شنیدم و به دنبال آن گنجشک کوچکی را دیدم که با بالهای خونین نقش بر زمین شد، با خودم گفتم نکند باز شکارچی ها به جان این پرنده های بی زبان افتاده اند؟ بله حدسم درست بود.
از خانه کمی دور شدم، به جنگل رسیدم تا عامل این کار را پیدا کنم، کسی در جنگل نبود ولی از آن دور چیزی توجهم را به خود جلب کرد، یک تفنگ بود. جلوتر رفتم و آن را در دست گرفتم ، با خشم و نفرت گفتم: چرا دست به این کار پلید می زنی؟ اگر به جای یک پرنده، یک کودک نقش بر زمین شود چه؟ تفنگ جواب داد: ای دخترک مرا چنین قضاوت نکن. وقتی من به دست انسان های پلید می افتم بسیار اندوهگین می شوم .چون می دانم آنها جان افراد بی گناه را می گیرند و خانواده شان را داغ دار می کنند، اما وقتی به دست رزمنده ای می افتم به خودم افتخار می کنم که دست اشخاص پلیدی از روی زمین کوتاه می شود و حق مظلومان از ظالمان گرفته می شود.
در واقع این انسانها هستند که می توانند از من درست یا نادرست استفاده کنند. پس تو در ذهنت مرا همچون دیو تصور نکن زیرا که دلم مانند کارم پلید نیست.

نویسنده: عاطفه جافر
دبیرستان:صدیقه کبرا (س) - گرگان


موضوع انشا: گرانی

انشا موضوع درباره گرانی - نگارش - نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - نمونه انشاء

اینجا صدای مرا از شهر فقیران می شنوید ؛ شهر گرانی ها . شما گرانی را در چه چیز هایی می بینید؟ خوراک؟ پوشاک؟ مسکن؟ پول؟ اینجا هما چیز گران است. حتی چندین برابر گران تر است. می گویم چندین برابر چون در شهر های دیگر هر چقدر هم که گرانی باشد ، هستند عده ای که بخرند و سیر کنند شکم زن و فرزندشان را ؛ اما اینجا شهر فقیران است . خشت خانه ها از "فقر" است . نام کوچه ها حک شده بر لوح "نداری" است . دروازه ی شهر را با ستون های حسرت بنا کرده اند.
اینجا "گرانی" حکومت میکند، وزیرش "بدبختی" است ، داروغه اش "بیچارگی" و مردمش. . مردم اینجا فقیر اند چون حیایی ندارند که تن عریان چشم هایشان بپوشانند ؛ فقیر اند چون محبتی ندارند که بر سر کودکانشان نوازش کنند؛ فقیر اند چون ملایمتی ندارند که کلامشان را به آن آغشته کنند . فکر کرده اید گرانی فقط به پول است؟ فقر تنها نداشتن مادیات است ؟ یا فقیر کسی است که نانی برای خوردن ندارد؟
نه! فرق دارد جنس فقر این شهر . فقرای اینجا شکم هایشان سیر و دل هایشان به قاروقور افتاده است ؛ چشمانشان فراخ و عقل هایشان را در بغچه ای بسته اند ؛ تن هایشان گرم و قلب هایشان لنگ سرخ بر رخ کوهستان های یخی می کوبد.
فقیر اند مردمی که نمی توانند عشق را بخرند ‌. فقیر اند تن هایی که به آغوشی خوانده نشوند . فقیر اند دل هایی که با زله ی نگاهی بی خانمان نشوند .
حال مسئله این است که چه باید کرد ؟ شاید داروئی از عشق ، شاید نسخه ای نوشته شده با جوهر محبت ، یا شاید هم یک نوشیدنی سحرآمیز ! مقداری چای احساس با چند دانه هل مهربانی در قوری ای از جنس دوستی را بر سر سماور زندگی گذاشت و با شعله ی صبر به تماشای دم کشیدنش نشست . شاید این چای نابود کند طلسم دل های مردم این شهر را .

نوشته: فاطمه محمودی
دبیر: سرکار خانم اعتمادی
شهر ری، کهریزک،

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


موضوع انشا: فضای مجازی

انشا موضوع درباره فضای مجازی - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

حبس ابد»

بارها و بارها نام اینستاگرام به گوشتان خورده است. اینستا پرحاشیه ایی که روز های زیادی خوشی های حبابی آن را دیدیم،شاهد مد و فشن و تیپ های رنگارنگ آن بودیم.
غصه زیبایی واندام شاخ و داف هایی را خوردیم که در واقعیت نه شاخ بودند و نه داف.حسرت زندگی هایی را خوردیم که واقعی نبودند،در حسرت غذاهای متنوع و لذیذ اینستا سوختیم و شکممان، زجرش را متحمل شد.
لحظه به لحظه دایرکت هایمان را چک کردیم تا ببینیم واکنش دیگران نسبت به روزمرگی های بی سر و ته مان چیست؟چه بسیار پست گذاشتیم و قیافه پشت افکت های بی شمارمان را به رخ بقیه کشیدیم.تگ کردیم منفور ترین آدم های زندگیمان را روی عکسمان تا ببینند و بسوزند،دلمان می خواست همه غبطه شادی تو خالیمان را بخورند.
چشمانمان کم سو شد از بس که به دنبال لایک های تقلبی برنامه را زیر و روکردیم، از بس به دنبال پسندیده شدن از طرف دیگران بودیم،کامنت های کوتاه و بلند بسیاری برای هم گذاشتیم که از ته دل راضی به آن نبودیم.استوری هایی به نمایش گذاشتیم که داستان اصلی زندگیمان نبود،از واقعیت هراس داشتیم، از زندگی ساده مان خجالت می کشیدیم و آن را مایه ننگمان می دانستیم. درصورتی که همه، در این دنیای بی سروته، همینگونه بودند،یک دنیای مجازی که دنیای واقعی را بی معنا کرده است .بارها خوشحال شدیم که در جمع دوستان صمیمی فلان کس هستیم و بارها در خفا تعدادی را هاید کردیم و پنهان کردیم همان داستان دروغین را،ریپورت شدن هم بخشی از زندگیمان شده بود و کامنت انگلیسی لطفا»جمله اشنا برای همه ما.
در عطش فالوور های بسیار و فالووینگ های اندک سوختیم،پروفایلمان را هزاران بار چک کردیم و حاصلش شد ادیت های خوش رنگ و لعابی که بر صورتمان نشست.افسردگی را همگی در مواقعی با تار و پود وجودمان تجربه کردیم و دم نزدیم،نقاب های جورواجور را مهمان صورتمان کردیم و پشتشان نفس کم آوردیم ،خفگی را حس کردیم و نقاب را محکم تر به صورتمان فشار دادیم،نقاب را چسباندیم و خودمان را در چهار دیواری حبس کردیم،در قفسی که پر پروازمان را شکسته، نفس کشیدیم ،حبس ابد را خودمان برای خودمان صدور کردیم.نگذارید آن ها که طول عمر خوشبختی شان تا فلش دوربین هاست بذر غبطه و حسرت به دلتان بکارند. نگذارید آن ها که از واقعیت گریزانند هر روز به بهانه انتشار انرژی مثبت صبح بخیر ها و بکن نکن های آبکی تحویلتان دهند
نگذارید.
اینجا تقلبی است بزرگ که به چشم نمی آید.
آواز دهل شنیدن از دور خوش است»

نویسنده: سحر نادری
دبیر: خانم صادقی
دبیرستان فردوس خولنجان مبارکه


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: کلاه

انشا موضوع کلاه - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - نگارش - نگارش عینک نوشتن - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء

ترکیبی از نگاه عینى» و ذهنى»

این موضوع را در بین چند موضوع پیشنهاد شده انتخاب کردم. درابتدا بسیار ساده و غیرواقعی به نظر می رسید اما به نظر من یکی از جالب ترین موضوعاتی می باشد که می توان در مورد آن کلی بحث و گفت و گو کرد. شاید بگویید چگونه؟ اما ممکن است.کلاه انواع مختلف و کاربرد های گوناگونی دارد. کلاه زمستانی،تابستانی، نظامی، کلاهی که یک پلیس بر سر می گذارد یا کلاهی که یک شعبده باز برای تردستی از آن استفاده می کند و غیره. اما من می خواهم درمورد کلاهی بنویسم که بسیار محبوب ومشهور است و کاربرد فراوانی دارد و همه ی مردم برای یک بار هم که شده برسرشان گذاشته اند. آیا کسی می داند آن چه کلاهی است؟! بله کلاه فریبکاری. همان کلاهی که می تواند یک انسان ساده را فریب دهد،سرمایه هایش را از چنگش در بیاورد و زندگی آن فرد را نابود کند اما چه کسانی این کلاه ها را بر سر دیگران می گذارند؟

درست حدس زدید. همان کسانی که یکبار این کلاه بر سرشان رفته است و اکنون برای جبران، همان کلاه را بر سر دیگری می گذارند و این‌ داستان
به همین گونه ادامه می یابد و نیز به شکرانه ی نابودی زندگی دیگران به احترام، کلاه از سر بر می دارند و دیگران به او احترام می گذارند. به همین دلیل همه به راحتی و با نادیده گرفتن ارزش های انسانی بر سر یکدیگر کلاه میگذارند. افرادی هم که کلاه بر سرشان رفته به این باور می رسند که برای بدست آوردن چیزی باید به این شیوه عمل کنند و چه کاری بهتر از این کار که بر سر یک انسان ساده شیره بمالند و این به همین دلیل است که در کشور ما، همه به راحتی بر سر یکدیگر کلاه می گذارند اما نکته‌ی جالب تر اینجاست که، افرادی که در این کار حرفه ای تر هستند به مقامی در کشور دست می یابند و از طریق آن مقام راحت تر می توانند به کارشان که کلاه گذاشتن بر سر دیگران است رسیدگی کنند.

حال به نظر شما کدام کلاه برای ادامه ی زندگی ضروری تر است و یا به آن نیاز شدیدی پیدا میکنیم؟ از نظر من کلاه شعبده بازان تا با آن بتوان تمامی دروغ ها، دورویی ها، کلک ها، حیله ها و زشتی های برخی انسان ها را با آن محو کرد و به جای آن بتوان مهر، دوستی و صداقت را از آن پدید آورد. به امید روز های بهتر

نویسنده: مهدی صادقی
دبیر: حسین طریقت


نگارش یازدهم درس دوم

پرورش موضوع (زمان و مکان)

نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس دوم - نگارش - انشا - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا

سه هفته مانده بود که تابستان تمام شود اولین پنجشنبهٔ شهریور ماه، به عبارتی آخرین تفریح تابستانه به حساب می آمد؛ من همراه با خانواده ام با ذوق و شوق راهی دریا می شدیم.
رنگ آبی دریا نوید بخش زندگانی بود؛
در قعر دریای جوشان رازها نهفته بود.
صدای پدر و مادرم می آمد که میگفتند:آرام بازی کنید و زیاد دور نشوید.»
اما ما از اینکه سنگ های ریز و قلوه ای پاهایمان را قلقلک می داد کلی لذت میبردیم.
نسیم ملایمی در حال وزیدن بود که موهایم را نوازش می داد.لباس هایی که به تن داشتیم همه خیس شده بودند. با تندتر شدن وزش نسیم بدنمان یکباره به لرزه در آمد به همین سبب مجبور شدیم به داخل خانه برویم و لباس هایمان را عوض کنیم .
آن روز با همهٔ تضادها و ترادف هایش کلی برایمان خاطره ساخت. خاطراتی فراموش نشدنی،خاطره ای که دریا در آن شخصیت اول داستان بود.گرمی آب دریا و سردی نسیم،شن های نرم و صاف که تناسب زیبایی را با خورشید ایجاد کرده بود والبته صدای موج های دریا هم که با صدای پرندگان طنین دلنوازی را ساخته بود.

نویسنده الهام رضوانی
دبیر سرکار خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه جلین
استان گلستان (گرگان)

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس چهارم نوشته های عینى

موضوع: درخت

نگارش دهم - نگارش دهم درس چهارم - انشا عینی و ذهنی - نگارش - انشا - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم

به نام خالق آسمان ها و زمین

درختان بزرگترین عامل زندگی انسان ها هستند، زیرا کربن دی اکسید را از جو زمین گرفته و اکسیژن تولید می کنند و به ما انسان ها هدیه می دهند.درختان انواع متفاوتی دارند و هر کدام در فصلی مختص به خود، جلوه زیبایی خود را به رخ دیگر گیاهان می کشند.البته همه گیاهان و درختان در بهار ادعای سبزی دارند ولی تنها درختی که همیشه رنگ سبز خود را با صلابت نگه می دارد، درخت کاج است.با اینکه درخت کاج به اندازه درخت سرو و نارون مشهور نیست؛اما جلال و شکوه خاص خود را دارد.[enshay.blog.ir]
من به درخت کاج علاقه ای بسیار دارم و با نگاه کردن به درخت کاج، به یاد کسانی می افتم که در زندگی پا پس نمی کشند و همیشه درحال مبارزه کردن هستند.این جور آدم ها الگوی من هستند، زیرا من اعتقاد دارم که انسان ها در سختی ها خود را می سازند.
مانند الماس که با سختی و مشقت الماس شده است، وگرنه همه سنگ ها ادعای قیمتی بودن دارند.

نویسنده: معصومه نجفی جهانی
دبیر سرکار خانم صفائی
مدرسه شاهد مهدی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

موضوع: شادی

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

شادی و نشاط و خوشحالی چه عجیب ! شما اینجا چه کار میکنید ؟ چه می خواهید در دنیای وحشی ما حتما راهتان را گم کردید؟ مردم سرزمین ما خیلی وقت است که قهر کرده اند از سر بی محلی شما ! چه طور جرئت میکنید حوالی ما بیایید؟لطفا بروید.
نه نه !اشتباه کردم! اگر بگویم غلط کردم می مانید ؟حالا یه چیزی گفتم می شود نروید؟می خواهم خوب این متن را بخوانید . این حال من نیست فقط.بلکه حال بچه هایست که میشناسم.
شنیدی شادی! من تلخ ترین لبخندهای شیرینی را دارم که بد شیرینی اش به دل میزند.که حتی شما فکر کردید خوبم و رفتید .میدانید من در اقیانوس دردهایم غرق شده ام هر موجی که می آید بیشتر غرق خاطرات میشوم ! بیشتر غرق میشوم! جدیدا غم شده خواهر دو قلوی من ! مثل هم لباس میپوشیم راه میرویم و میخندیم و گریه میکنیمخلاصه جایی که من نباشم او هست مجلس را گرم میکند!.
این را به کسی نمیگویم اما شما چرا هر شب در خانه ما مهمانی مهمی برگزار میشود. اول از همه خاطرات می آیند دست مرا میگیرند و به گوشه اتاق می برند ! ناراحتی چراغ را خاموش و در اتاق را میبندد بغض با یک لیوان آب می آید و اصرار میکند از آن بخورم .اما دلتنگی هرشب با کیسه ای نمک کنارم مینشیند و قلبم را از سینه ام بیرون می آورد و آرام آرام نمک را می پاشد روی زخم هاروی دردهاروی غم ها همه چیز را خوب میشناسد.! [enshay.blog.ir]
از من سوالات بدی می پرسند.همش می گویند چرا این کار را کردی ؟چرا این کار را نکردی؟ اما من در آن هیاهوی ترسناک سکوت می کنم و لبخند میزنم به روی بغض و میخندم به روی دلتنگی . آنجاست که اوج دیوانگی ام را به رخ آنها میکشمپس میروند!
لبخند میزنم تا کسی نداند که نهنگ های درون من خیلی وقت است که خودکشی کرده اند!لبخند میزنم تا چیزهای پنهان بماند مثل دیوار اتاقم که ترک داشت آن را با کاغذ دیواری پوشاندیم.!
شادی و نشاط عزیزم چرا می آید و سریع میروید؟ حتما خدا گفته نزدیک مینا نشوید ها مینا مبتلا به غم است شادی را کم رنگ میکند.!
شاید من شادترین دختر غمگین جهان یا احساسی ترین دختر بی احساس جهانم اما ترجیح میدهم در ظاهر سکوت کنم ! اما مغزم درد میکند بس که با او سخن گفتم هر شب دعوایی جنجالی راه می اندازم که کمی به حرف دلم گوش کن ! اما نیست گوش شنوا .!
هروقت من مردم قلبم و صورتم را کنار هم و مغزم و پاهایم را در جایی دورتر از من خاک کنید . هیچ گاه به حرفم گوش ندادند ! هیچ گاه دوست های خوبی نبودیم

در من همه چیز عجیب است.
من به مغز میگویم به حرف قلب گوش کند .من شب ها به جای پتو غم را روی خودم میکشم , من دلتنگی را جای بالش زیر سر میگذارم . من خاطرات را بغل میکنم من هر شب گوشه ی دنج گلویم را به بغض میدهم همه چیز من هستم !!
غم که جا خوش کرده در من ! لای موهایم ایستاده تا ببیند کی دوباره آنهارا کوتاه میکنم . روی قلبم نشته با مداد رنگی سیاه , سیاه میکند هرجایی که دلش خواست را .شب بغلم میکند سردم نشود.راستی غم عزیزم راحتی .!کفش هایم که پایت را نمیزنند!!!!
شادی بیا بیا ببین که دوست نابابت توی این گرانی بگو خرابی به جا نزاره.! به خدا آدمم. درست نمیشم.رو دستتون میمونم.
شادی اومد یه چیزی در گوشم گفت خیلی برام عجیب بود میدونید یه کاری خواست که نمیشه انجام داد .
میدونی در حد توان من نیست .میگهمن بیار تو زندگی ها!
آخه شادی چه جوری تو رو ببرم تو دل اون بچه دستفروش سرچهارراه.
آخه چه طوری تو رو ببرم تو خونه های که مامان زود میخوابه که بچه بهونه نگیره چون نونی نیست.
آخه چه طوری تو رو ببرم تو دل اون پدری که کمرش زیر بار این همه مشکلات راست نمیشه
میشی نون شب . میشی پول . میشی سلامتی . میشی چی میشی.میشه بهم بگی اینهمه کار روی شونهات سنگینی نمیکنه
از این مکالمه های منو اون خیلی وقته که میگذره
میدونست .میدونست که نمیتونه کاری کنه همیشه دیر میکنه سرموقع نمیاد .
یه روزی می آورمت درون شهر در میدان شهر تو را قربانی میکنم .! بعد تیکه تیکه از تورا به عنوان نذری بین مردم پخش میکنم . مردم ما نذری را بیشتر دوست دارند گاه باید قربانی شوی نمانی تا بعد قدرت را بدانند .پخشت میکنم میان مردم بقیه اش را به تو میسپارم
سالهاست منتظرتم .بیا به شهر غریب ما بیا .
بیا تا اول در میدان شهر غم را دار بزنیم بعد برای خوشحالی تو را قربانی میکنیم!

نویسنده : مینا رستمی
دبیر : خانم قربانی
دبیرستان عصمتیه کرمانشاه

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

موضوع: ایران من

نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس سوم - نگارش - قطعه ادبی - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - نوشتن انشا - انشا با موضوع ایران من - انشا نویسی

در نهایت تمام حرف ها و سخن ها تنها نور راه همه مان یک صلح همه جانبه در افکار وحشتناکمان است.
راستش را بخواهید برخلاف تمام حرف های به قولی اجنبی ها من یک ایرانی هستم الان بی ریا ترین خودم و مخالف همه درگیری ها .
همه مان چه در اینجا و چه آنجا یک مثبت و منفی در پستو های خانه مان داریم ، اینجا انگار در پی اشک ها و ناله های مادرانه بهترین عطر دنیا بوی خون آدم هاست ، اگر بخواهیم در این میان به قانون هم نگاهی بیندازیم باید بپذیریم که نهایت، نهایت حرفش این است که باید همه مان نفرت، مرگ،ناحقی،ونهایت بی رحمی را مرسوم دانسته و قاعدتاً پاک و معصوم بمانیم ببینیم اما نفهمیم بشنویم اما گوش ندهیم و این یک حرف حق است اما من میگویم یک طنز تلخ که قطعا نام آشناتر و برازنده تری است برای امروزهایمان. [enshay.blog.ir]
اما باید قضیه را روشن تر و کوچک ترکنیم ، نه بدبخت ها نه مغزهای فراری نه قشر غمگین جامعه تنها یک گارگر ساده ، فقط یک سوال دارم که چرا آرزویش یا بهتر است بگویم آرزویت را درسینه کشتی و تمامیت فکرت فقط حول یک جمله می گردد که یک روز همه چی درست میشود ، همه هیچ بدبخت ها هیچ مغز های فراری هیچ قشرغمگین جامعه هیچ فقط مشکل این یک نفر را چه کسی حل میکند یک سردار یک کشور .
میدانید واقعیت این است که وقتی در عمق امواج بی معرفت شهرت، وطنت، زادگاهت وقتی طناب نجاتت را با عقده هایشان پاره می کنند و فقط و فقط میخندند و تخمه میخورند و تماشایت میکنند که اگر خیلی سرگرم کننده هم باشی میخندند و تخمه هم میخورند .
شرایط اقتصادیمان خوب نیست بی ملاحضه خوب نیست و در این شرایط پست و نامرد اقتصادی که در اوج مهربانی اش اجتماع را به یک دشنه ساخته چه میشود کرد وماً باید دوچشم دیگر پشت سرمان بگذاریم ، راهکار این است؟ اصلا من همان کارگر باور کنید، باور کنید اصلاً برایم مهم نیست که چه کسی مُرده و کی باخته و کی برده و چه کسی در آن سوی سرزمین سیمرغ گرفته است مهم نیست کی روی بیلبرد محله مان آمد و بی خودی به لنز دوربین خیره شده ، چه اهمیتی دارد که کی بالا و کی پایین آمده است .
امشب شکم بچه ام را چگونه سیر کنم با ، بابا درست میشود غصه نخور با حالا برای عروسک هایت قصه بگو تا بعد یا با نان خشک که آن هم نیست.[enshay.blog.ir]
قطعاً اگر بخواهیم ادامه دهیم تا آخر دنیا طول خواهد کشید و کیست که نداند که این حرف ها جای بحث ها دارد ، بحث از‌چه از این که برای حفاظت در برابر نگاه نامحرم عوضی باید دور زن و بچه ات حصار بکشی و قُل و زنجیرشان کنی .
یا این که کشورمان مثل یک کویر نفس میکشد ، کشوری که پر است از هنرمند و هنوز هم هنر فقیر است از وضع وخیمی که فقط در آن وول میخوریم .
هنر حمایت میخواهد و دولت زمین را خالی گذاشته و نیمکت های ذخیره را پر کرده است .
اینجا فقط میتوانی هدفت را خیال کنی و در حقیقت فقط باید زجه بزنی تنها برای نزدیک شدن به آن ، اینجا جنگ قبیله ها ، فرهنگ ها ، مذهب ها ، و سبک سلیقه هاست .
انگار کل کشور روی زندگیمان فاز بد‌گرفته و ما عمقاً به فکر میرویم و در پایان با جمله دندم نرم و چشمم کور خودمان را رها میکنیم در امواج سختی های زندگی .
اینجا حرفی را نه از زبان و نه حتی دل تنها از روی پوست ها میشود خواند حالا اگر خیلی هم خوشبخت باشیم باید منتظر ارث باشیم .
بزرگی در فکر انسان ها میرقصد نه در هیکل گنده که به آن مینازند و اگر اینطور باشد خرس هم هیکل گنده دارد و باید بزرگی در هیکلش لملمه بزند.
هرچه کنیم باز ذات لعنتی نفرت عقده ها و عقیده هایمان از درز دلهایمان بیرون می زند .
ایران که نه اما ایرانی هایمان هنوز هم با زجه هایشان محکم پای حرف هایشان می ایستند.

نویسنده : عسل بابایی
دبیرستان عصمتیه
دبیر : خانم قربانی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی

موضوع: شخصی در همین نزدیکی

نگارش یازدهم درس سوم - نگارش - نگارش یازدهم - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - نوشتن انشا - انشاء - انشا شخصیت پردازی

اولین باری که با او ملاقات کردم هوا سرد بود،متفاوت و البته دوست داشتنی بودنش در نگاه اول حس سردی هوا را در وجودم به فراموشی سپرد. راه رفتن و نگاه های عمیق ونافذش کمی متفاوت تر از سایرین بود.

اگر بخواهم بعد از یک سال وچند ماه وصفش کنم باید سنگ تمام بگذارم. راه رفتنی پر تکبر البته غرور وتکبری نه و جایز.چشمانی روشن به روشنایی ستارەای که درآسمان بیرحمانه توجه را از دیگر حضار می گیرد و همەی آن توجه را برای خود می خواهد. صدای پاشنەی کفشهایش برای من جذابترین صدایی است که در محیط مدرسه وکلاس به گوش می رسد و همان تق تق های پی در پِیش هنگام راه رفتن هر شنونده ای را درگیر خود می کند و بسوی خود فرامی خواند گویی که زمین فقط و فقط متعلق به اوست.

زیباترین صفت در درونش مهر بی پایان و وصف ناپذیرش است که با هر عمل آن را به همراه دارد و خیلی بی ریا و صادقانه آن را تقدیم می کند به تمام کسانی که تشنه محبت او هستند.[enshay.blog.ir]

دارای غرور و نگاه های انسان دوستانە،نگاه هایی که با آن چشمان بزرگ دریا مانند و آهویش برازندگی آسمانیش را به رخ زمینیان می کشد به گونه ای، مرا برای نگاه کردن چند ساعته به چشمانش دعوت می کند تا عمق انسانیت و درونیات عاشقانه اش را بهتر درک کنم و بازنده تر از قبل شوم.

زیبایی و جذبه ای فوق العاده زیادی دارد پوستی روشن، با آنکه هیچ گاه لمسش نکردم اما می دانم که بسیار نرم و لطیف است. موهای که در نهایت سادگی ریشه های نورافشان طلای رنگ و قهوه ای که همخوانی خاصی با آن چشمان رنگ عسلی و سبزِ زیبایش دارد و رخ ماه مانندش را نورانی تر جلوه می دهد،حس می کنم جوانتر از آن است که نشان می دهد، البته در رفتارهایش بەوضوح دیده می شود که ترکیب سنی متفاوتی در هستی اش پنهان شده، گاهی خنده های شیرینی را با آن دندانهای ظریف و لبان صورتی رنگش به نمایش می گذارد که آن خنده ها همان خنده های از عمق وجود هستند که آکنده به بوی محبت و مهربانی وعشق است و گاهی هم مانند اشخاص با تجربه و کاردان نقش دریای پر تلاطم با امواج دانش را بازی می کند. وجودی دارد پر از هیجانات مثبت و خلق و خویی که می تواند زندگی هر سرگشته ای را به شیرینی گرفتن دستانش تبدیل کند.

پاهایی کشیده و توپُرش و آن شانه های ظریف و کم فاصله با بالا تنه ای نسبتا پهن که آن را با مقنعه می پوشاند نشان از حس نگی و تازگی اوست که هر ناظری را برای طی کردن این زیبایی ها و برجستگی ها راهنمایی می کند بە راستی که ظاهری ستودنی دارد.

او علاقه زیادی به دانش آموزان دارد هوش اجتماعی دارد که باعث می شود عاشق رابطه برقرار کردن با شخصیت های جدید زندگی اش شود و این علاقه در ابتدای سال تحصیلی در قلب تک تک دانش آموزان موثر واقع شده.

دلت را به صافی آسمانی می بینم کە ابرهای سفید رنگ میان آن پدیدار می شود، ابرهای کە نمادی از شادی و هنجارهای زندگیت هستند. قدم هایت را مانند گامهای بهاری می دانم که منتظر وداع با زمستان است تا با آمدن عاشقانهایش به زمین جان ببخشد و لباس سبزش را به تمام طبیعت تقدیم کند. توهمان بهار تازه از راه رسیده و شاد هستی.

ای بانوی زیبایی ها تو خورشید منی، خورشید روشنای من صنوبر زیبای باغ عشق یا بهتر است بگویم درخت صنوبر زیبا با برگ های پهن و قدی چنارمانند و تنومند، زیبایی خاصی به این باغ و طبیعت می بخشی و انسانها با شخصیتهای متفاوتی که در اطرافت با تو در تعامل هستند را امیدوار و بلند پرواز میکنی. تو، تنها نقش و نگار من و دانش آموزان کلاس هستی که در بوم زندگیمان پاک نشدنی و ماندگار است.

نویسنده: هاوژین تینا
دبیر: خانم صنوبر فتاحی
غیر انتفاعی گلستان دانش
آذربایجان غربی، مهاباد

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

ادامه مطلب

نگارش دهم درس سوم نوشته های عینی

موضوع: مغز

انشا موضوع مغر

مغز اندامی است که در سر و در درون جمجمه قرار دارد. جنس جمجمه از استخوان است برای همین از مغز محافظت می‌کند. و همچنین مغز دارای دو نیمکره‌ی چپ و راست است.
کار مغز تنظیم فعالیت های بدن، فکر کردن و شکوفا کردن استعداد های نهفته‌ی درون انسان است. البته در بعضی ها مغز کاملا بسته و بی استفاده است و جز تنظیم فعالیت های بدن نقش دیگری ندارد.
کار دو نیمکره‌ی مغز باهم فرق می‌کند ولی به طور شگفت‌انگیزی به هم مرتبط اند.اگر به نیمکره‌ی راست ضربه شدیدی وارد شود نیمکره ی چپ و فعالیت هایش از کار می افتد و بالعکس.[enshay.blog.ir]
از مغز برای فکرکردن هم استفاده می شود. بعضی اوقات به طور ناخودآگاه و بعضی وقت ها به خواست خودمان شاید بعضی از مواقع برای شماهم پیش آمده باشد که به طور خیلی ناگهانی به چیزی فکرکنید که حتی باعث‌ تعجب خودتان هم بشود. انسان های عاقل بیشتر از۹۰ درصد تصمیم های زندگیشان را با مغزشان و آن کمی دیگر را هم به طور نامحسوسی باقلبشان میگیرند. البته نه اینکه قلب هم خصوصیات مغز را داشته باشد. نه! قلب فقط به طورخیلی زورگویانه ای بعضی از مواقع می خواهد خودش تصمیم بگیرد. از اینها که بگذریم می رسیم به کسانی که به طور کاملا راحتی به مغزشان را پشیزی هم حساب نمی کنند و هرکاری که در لحظه بخواهند بدون حتی کمی فکرکردن به عواقب آن کار، انجامش می دهند و نه تنها به خودشان بلکه در اکثر مواقع به دیگران هم آسیب می رسانند.
و اینجاست که می گویند عقل که نباشد جان در عذاب است.

نویسنده: هانیه کمیزی
دبیر: خانم سهیلا رجبلو
دبیرستان: صدیقه کبری(س)
گرگان

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


موضوع انشا: سمفونی خزان

نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - نوشتن انشا در مورد موضوع فصل پاییز

پادشاه فصل ها پاییز جاودان با اسب یال افشان زردش می چمد در باغ،

پاییز که می آید برگ هایش را کریمانه به خاک می بخشد تا تن سردش را بپوشاند.
پاییز که می آید درخت برگ برگ گریه می‌کند،آنقدر که اشک های زردش فرش زمین و خانه های روستایی می‌شود.
پاییز که می آید رگ به رگ درختان را با رنگ های پاییزی رنگ می کند.
روستاییان زودتر رنگ و بوی پاییزی به مشامشان می خورد.
پاییز همانند دامن گل گلی نارنجی مادر بزرگ ها در روستاهاست دامنی که پر از رنگ های نارنجی برگرفته از پرتقال.
زرد برگرفته از خورشیدی که در این فصل بیشتر در خانه‌ی خودش است.
قهوه ای همانند درخت تنومندی که در پاییز بر سر خانه ها گریه می‌کند.
حال و هوای گرگ و میشی و رنگ خاص پاییزی انگار که یک نارنگی در هوا ترکیده است.
بوی ناب خاک مرطوب،خانه های گِلی و کاهگِلی به مشام می رسد.
بوی درختی ڪه می خواهد به فصلی برسد ڪه بچه هایش متولد می شوند
اما،اول باید گریه کند تا زمین لباسی داشته باشد.
این سمفونی پاییز است که انگار خدا نوازندگی می‌کند.
در این سمفونی خانه های کاهگِلی هم گویا ساز خدا هستند و تمام زیبایی های دنیا در همین چند خانه روستایی خلاصه شده است.

نویسنده: صبرا عیسی پور
دبیرستان: دبیرستان یکان
دبیر: سرکار خانم فکری

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا


موضوع انشا: آخر پاییز

انشا موضوع آخر پاییز - نوشتن انشا در مورد موضوع فصل پاییز - انشا - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - انشای آماده - انشا چه بنویسم

آذر ماه است. تنها یک روز به آخرِ پاییز مانده است. در خانه نشسته‌ام و از پنجرهٔ اتاقم بیرون را می‌نگرم. بارانِ دو شب پیش خاک‌ها را رُفته و گردها را زدوده است. نارنج‌ها و نارنگی‌های سرخ و زرد، در میان برگ‌های سبز و خرّم، شعله می‌کشند.
هوا آن‌چنان زلال و شفاف است که می‌توانم سنگ‌ریزه‌های کوهِ روبه‌رویم را بشمارم.
مدهوش هوای حیات‌بخشِ این شهرم. شهر نیست: یکپارچه بهشت است. بدون‌شک برای سجع و قافیه نبوده است که شیراز» را جنّت‌طراز» گفته‌اند.

شیراز ن و دختران زیبا دارد؛ ولی خودش از ن و دخترانش زیباتر است. نه فقط اردیبهشت شیراز آبروی بهشت را می‌برد، بلکه همهٔ ماه‌هایش چنین سودایی در سر دارند. شیراز فصل‌بندی‌های متداول سال‌ها را بر هم زده است. تقویمش با تقویم‌های دیگر فرق دارد. زمستان و تابستان نمی‌شناسد. عمر بهارش پایدار است. پاییزش نیز جز بهاری نجیب و رنگ‌پریده نیست.
آسمان شیراز به رنگ‌های گوناگون درمی‌آید: از نیلیِ سیر تا لاجوردی روشن، کبودِ شفاف و آبی کم‌رنگ. ستاره‌های این آسمان همان ستاره‌های آسمانِ دیگرند؛ ولی در این دیار، فروغ و دلبریِ دیگری دارند.
آب‌وهوای شیراز گل می‌پرورد، سرو آزاد می‌رویاند، گردو را در کنار لیمو می‌نشاند، یاس و نسترن را بر اندام نار و ناروَن می‌پیچد، بادامِ بن را در بهمن‌ماه به شکوفه می‌کشد و از همهٔ این‌ها بالاتر آتشِ زبانه‌کشِ ذوق را دامن می‌زند و در خاطرها شعرِ تر می‌انگیزد.
بیهوده نیست که این‌همه شاعر نغمه‌پرداز از خاک دلاویز این خطه برمی‌خیزد و در میان آنان، دو تن تا اوج قله‌های افسانه‌ای صعود می‌کنند؛ دو تن که فقط با یکدیگر رقابتی دارند و رقیبِ دیگری را به جهان شعر و ادب راه نمی‌دهند. دو پهلوان نامدار که یکی زمین را با همهٔ پهناوری و دیگری آسمان را با همهٔ بلندی فتح می‌کنند.
یکی از این دو تن با غزل‌های شورانگیز خود بر سَریرِ سلطنتِ مُلک سخن جای می‌گیرد. زبانی به‌ نرمیِ حریر و نازکی خیال دارد. با چشمی پُراشک به سراغ برگ‌های پژمرده می‌رود. با لبی مشتاق، چهرهٔ درماندگان را می‌بوسد. با لحنی به‌ مهربانی بوسهٔ مادر، احوال یتیمان را می‌پرسد، برای آزادیِ دربندان می‌کوشد. به زمین و دردمندانِ روی زمین وفادار می‌ماند و در طریق تسکینِ آلام ستمدیدگان آن‌چنان سرگرم می‌شود که کمتر می‌تواند گریزی بزند و از مردم دنیا جدا شود. .
لیکن آن دیگر، بی‌پروا به این گرفتاری‌ها، بال‌وپر می‌گیرد، با شَهپَر نیرومندش قله‌های مه‌گرفته و ستاره‌های دوردست را پشت سر می‌گذارد، به اوج فلک می‌رسد و تازیانهٔ طعن و طنز را بر سرِ هرچه که پست و کوچک و تنگ و حقیر است، فرود می‌آورد. با مدعیان ظاهرپرست می‌ستیزد، پرده‌های ریب‌وریا را می‌درد، پشمینه‌های آلوده را به آتش می‌کشد و آنگاه با آهنگی دلنشین و فاخر نوای فرح‌بخشِ عشق را سر می‌دهد و درهای آسمان را می‌گشاید.

نویسنده: محمد بهمن‌بیگی
کتاب: اگر قره‌قاج نبود»،
نشر باغ آینه، چاپ دوم، ۱۳۷۷


موضوع انشا: توپ

انشا موضوع درباره در مورد توپ - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - بهترین موضوعات انشا - نوشتن انشا - نگارش - انشا با موضوع آزاد

به توپ فوتبال برادرم که از فرط خستگی چهره اش گل انداخته بود و آن را در گوشه ی حیات پرت کرده بود می نگریستم آیا ما انسان ها با هم مثل توپ فوتبال رفتار میکنیم؟ هروقت از هم دده می شویم و یکدیگر را در بحبوحه خرت و پرت های زندگیمان پرت میکنیم و تازه اش را می آوریم؟بله انسان ها هم از هم دده میشوند وبه هم نارو میزنند و بی خبر میروند شاید رویاهای مان مانند توپ فوتبال باشد ،گاهی در زمین والیبال !!مسیر هارا اشتباه طی می کنیم و خواهان رسیدن به بهترین ها هستیم حقا که کمال گرا هستیم !همیشه سعی داریم سرویس های مان را با توپ فوتبال از فراز تور شامخ(بلند،کشیده) عبور دهیم یا آبشار های رقیبان خشن روز گار را دفاع کنیم ؛مبادا رویاهای مان را اشتباه در خانه ی همسایه بندازیم آن وقت است که مرد بی رحم روزگار آن را شرحه شرحه تقدیم مان می کند و ما میمانیم و رویای متلاشی شده،گاهی هم رو یا های مان راه درست را میروند و آنقدر تند و تیز و بدون آنکه سر پر بزنیم میدویم و از همه جلومیزنیم تا اینکه رویا های مان در آفساید قرار میگیرد وهمه چیز به فنا میرود،گاهی این رویا به حقیقت می پیوندد و توپ مان قشنگ وسط دروازه ی فوتبال جا خوش میکند حالا وقت آن است که بی مهابا دفاع کنیم و اجازه ندهیم روزگار گل باران مان کند ،توپ میتواند خاطره، راز یا عشق باشد که دوست داریم آن را با بهترین ها که سزاوار این اعتماد هستند سهیم باشیم و خیال مان راحت است که امانت دار خوبی هستند و یقینا آن ها را گم یا کم باد نمی کنند، حالا که بیشتر می اندیشم میبینم توپ میتواند مانند فرصت های کمیاب زندگی باشد، فرصتی که می توانیم با دقت و تلاش به موفقیت برسانیم یا آن را چیپ بزنیم و همه چیز را به فنا بدهیم و دیگر همه چیز تمام شده است  خدا سوت پایان زندگی را می دمد.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


انشا با موضوع: آرامش

انشا موضوع آرامش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نگارش - نمونه انشاء - انشا با موضوع آزاد - بهترین موضوعات انشا

به نام خالق یکتا
انسان به دنبال یافتن آرامش بوددرنظرش آرامش چیزی بود که می بایستی آن را در دوردستها ومیان بوته های گل ودر بالهای رنگارنگ پروانه ای زیبا پیدا می کرد.
دل به طبیعت سپردو آسمان را چراغ روشنی برای طی مسیری که انتخاب کرده بود قرار داد.
در میان سنگهای سخت وتیره ابهای زلال جاری شده بود ودر اثراختلاف حرکت ابشاری زیبا در مسیر بوجود آمده بود.صدای آب،پرندگان وتکان های چمن های سرسبز در نظرش معنی واقعی آرامش بودواین حس درونی مختص موجوداتی بود که در صحنه ی هستی بدور از دغدغه ها وآزارهای دنیایی زندگی زیبایی داشتند در همان لحظه نگاهش با گنجشک کوچکی گره خورد که لانه اش خراب شده بود وبال بال میزد واین سو وآن سو می رفت به نظرش آمد در چنین اوصاف خیال انگیزی چرا باید این موجود کوچک از آرامش برخوردار نباشد؟
آن روز به جاهای زیادی سر زد و هر بار پدیده ای تلخ آرامشش را برهم زد تا اینکه نیمه شب درخشش ستارگان زیبا که در بیکران آسمان خود نمایی میکردند وهزاران شگفتی هزاران ساله را در دل کهکشان فریاد میزدند،او به فکر واداشت که آرامش هر کس به درون او وابسته است.[enshay.blog.ir]
منشا عشق،نیکی،درخشش آرامش و. در روح انسان است،خدایی که حضورش ووجودش را هر لحظه در درون خود حس می کنیم وگرمای وجودش را در بذل محبت بر کسی که دستش بسویمان دراز شده ودرغنچه ی لبخند شکوفه های بهاری با سلامی دوباره بر زندگی می بینیم.آری آرامش دست یافتنی است هرچند چون درخشانترین الماسها در عمیق ترین جای زمین!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش انشای ذهنی

موضوع: انسان ها متفاوت اند!

نگارش انشای ذهنی - نگارش - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم

عطر آمدن بعضی ها رایحه بهارنارنجی است که در کوچه پس کوچه های دلت نفس میکشی ، انقدر عمیق که عطر وجودشان را تا اخرین ثانیه تنهاییت ذخیره میکنی. عطر امدن برخی دیگر نیز بوی خون میدهد؛ خونی که با پیچ و تابی نفرت انگیز در وجودشان میپیچد و بیرون میپاشد و مخمل سفید دلت را با دوده های سیاه رنگین میکند.
بعضی ها وجودشان ارامش مطلق است ؛ اگر با انان ترکیب شوی ،تلالو برق نگاهشان یک دنیا لبخند تزریق میکند به رگ و ریشه ات. بعضی دیگر نیز نگاه های جنون امیز خود را نثار احوالات پریشان ما میکنند. با هرگوشه چشمشان ، با هر نگاهشان ، ریشه وجودت را می خشکانند.اگر با انان ترکیب شوی ، تباه میشوی.[enshay.blog.ir]
بعضی انقدر بکر و پاکند که دوست نداری حتی بال های مخملین پروانه ای انان را نوازش کند؛ میترسی روحشان پر بکشد و سوار بر وسوسه های دیگری بروند و تو بمانی و یک عالم حسرت دیدار.بعضی دیگر هم صف شلوغی میشکند جلوی چشمانت ، انقدر شلوغ و بلند و طویل که تنها فرارت انان را راضی به رهاییت میکند. بعضی هایی که نفس کشیدنشان ، هرلحظه بیداری و وجودشان ، قطره قطره اب سرد بی تابی و بی پناهی را بر سرت میریزد؛ گویا هرگز در ان صف جایی به خوشی و شادی نخواهند داد.
بعضی های خوب مانند سنجاقک های مهربان قصه ها سه روز ارامشت را تضمین میکنند و بعضی های دیگر واژه های سنگین غم و خشمت را تا ابد تثبیت.
حال در این روزگار ، ما مانده ایم و ترکیبی غلیظ از این خوب ها و بد ها ؛ حواسمان باشد با بدها ترکیب نشویم.شین که صحبت بد گرچه پاکی تو را پلید کند.
آفتابی بدین بزرگی را لکه ای ابر ناپدید کند

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


موضوع: کمک به همسایه

انشای پایه نهم- انشا- انشا چه بنویسم- انشاء- انشای آماده- انشا نویسی- انشا با موضوع آزاد- نوشتن انشا

انشای غیرطنز:

همسایه انسان یکی از نزدیک ترین دوست یا خویشاوند و یا همراه اوست. همسایه از خوردن و آشامیدن همسایه خود بهتر از دیگران اطلاع دارد. در مواقع نیاز دست یکدیگر را می گیرند و به کمک و یاری یکدیگر می شتابند. در زمان تنهایی ، غم و شادی ، عزا و عروسی همیشه زودترین کسی است که مطلع می شود و با حضور خود به یاری همسایه می آید. در گوشه گوشه ی ایران ما همیشه دورهمی های همسایه ها در کوچه و خانه همیشگی بوده است و با دورهمی ها و برگزای کلاس های خیاطی و آشپزی و گل دوزی و گفتگوی روزانه سر خود را گرم می کنند و یا غذایی را که در خانه پخته اند برای همسایه ی خود می برند و یا نذری که داشته باشند همگی دور یکدیگر جمع می شوند و با کمک همدیگر همه ی کارها را با شوخی و خنده به اتمام می رسانند. بنابراین همسایه ی خوب داشتن یکی از بهترین شانس هایی است که در خانه ی انسان را می کوبد. همسایه اگر از همسایه خود خبر نداشته باشد گویی انسان در قعر بی کسی و تنهایی غوطه ور شده است.

انشای طنز:

ما در نزدیکی خانه مان یک همسایه ی بسیار کنجکاو و همیشه حاضر در صحنه داریم که ما در خانه او را شبکه خبری آنلاین معروف کرده ایم. او همیشه در همه ی شرایط با کوچکترین اتفاقی در آنجا حاضر می شود. نه تنها کمک نمی کند بلکه همیشه در بین دست و پای دیگران است. کمک به همسایه می تواند تنها با کنار او بودن و به او قوت قلب دادن باشد. بیاییم همسایه ی خوبی برای همسایه ی خود باشیم.


موضوع انشا: سنگ قبر پدرم

انشا موضوع سنگ قبر پدرم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا با موضوع آزاد - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نمونه انشاء

هر وقت می آیم کنارت و سلام میکنم جوابی نمی شنوم

وقتی دستانم را به رویت می کشم لطافت آن موقع را ندارد ولی آرامشم میدهد

وقتی اشک میریزم دیگر دستانت گونه هایم را لمس نمی کند

وقتی نگاهت میکنم چشمانت به من خیره نمی شود[enshay.blog.ir]

وقتی به دو زانو کنارت مینشینم وحرف میزنم جوابی نمیشنوم

وقتی به آغوشت میکشم گرمای تنت را حس نمی کنم

وقتی زیاد حرف میزنم ودرد دلم را میگویم دستانت گیسوانم را نوازش نمی دهد

وقتی هنگام رفتن به نیمرخ عکس بالای سرت نگاه میکنم صدایی نمی شنوم که نرو

آخر چرا رفتی پدر

که سنگ قبرت

اینگونه حسرتت را در دلم بگذارد.

دلم برات خیلی تنگ شده پدر


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: من فانوسم!

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم جانشین سازی - انشا به روش جانشین سازی - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا

و آنگاه که چشم گشودم سوختن را آموختم, سوختنی که وجودم را آتش می زد اما چه کنم که من همانم ! همانی که در دل شب در دستان پسرک ماهی گیر کنار دریا می نشیند ; گوش می دهم تمام دردهایی که به دریا می سپارد، روشن می کنم اتاقک چوبی دخترکی را که کنج پنجره می نگرد ستاره های شب را.

همان فانوسی که در دستان پیله بسته پیرمردی که در سرخی غروب به خانه می رسد, همان فانوسی که در کنج آشپزخانه به عاشقانه های یک مادر می نگرد . اما که دانست که من چه ها کشیدم , از دردهایی که کشیدم سرخ شدم , از آرامش آنها آرام شدم و نیلگون اما عادلانه نیست که من دل نوشته بسازم اما ندانم برای که وبرای چه؟!
گویا باید به همان سوختن ادامه دهم , نمی دانم شاید هم این یک تقدیر است , تقدیری به بلندای یک قله , به کوتاهی یک زندگی، آنقدر کوتاه که طولانی بودنش را حس نکردیم باشد تا قدرمان را بدانند.

نویسنده: فاطمه استادی
دبیر: خدیجه همتی
دبیرستان: حضرت زینب (س) منطقه نازلو، ارومیه،
استان آذربایجان غربی


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: من برفم!

گارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - نگارش دهم جانشین سازی - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا به روش جانشین سازی

من همان برفی ام که می نشینم بر لب هر انسانی،شادش میکنم ،بازی اش میدهم و میروم،من همان برفی ام که با خانواده ام تمام شهر را به سرما میکشیم ،من همان برفی ام که خیلی ها روزی صدبار آرزویم میکنند.
آنقدر نازک نارنجی ام که با کمی گرما نابود میشوم،آنقدر خوبم که همه را خوشحال میکنم،آنقدر کوچکم که به تنهایی دیده نمیشوم،من برف هستم!

روزی نشستم بر دستان کودکی،دستانش نرم بود آن گونه که لپم را نوازش میکرد،دستان کوچکی داشت،بوسه ای بر دستش زدم نگاهی به صورت معصومش کردم بسیار زیبا و تو دل برو بود،چشمان رنگی اش از دور هم نمایان بود.
با او مسیر خانه را طی کردم به خانه آنها که وارد شدم گرما خانه مرا آب کرد،قطره ای شدم،رفتم،و به رودی ملحق شدم.
تصویر آن کودک در ذهنم مرور میشد ،تا به حال چنین حسی به من دست نداده بود.
بعد از سال ها چرخش و گشت و گزار بالاخره آن روز رسید ،وقت برف شدن است!!
آرزو داشتم دوباره آن کودک را ببینم.
بادها وزیدند و مرا بردند به همان جایی که آن کودک را دیدم،بر روی شانه یک مردی نشستم و تا مسیری با او رفتم،و پس از طی مسیری از روی شانه اش پایین آمدم و بقیه مسیر را خودم طی کردم.
همان خانه را دیدم روی شیشه پنجره آن چسبیدم و داخل خانه را برانداز کردم ولی او را ندیدم ،تمام شب را چشم انتظار در آنجا ماندم ولی خبری از او نبود.
روز بعد آفتاب دوباره مرا آب کرد و بازهم انتظار و باز هم فکر آن کودک که مرا بی قرار میکند.
سال ها گذشت و من هم درگیر چرخه حیات!!
فکر کنم بیست سال از آن ماجرا می‌گذشت،که در یکی از کافی شاپ های ایتالیا او را دیدم،نمی دانم چرا بغض کردم شاید اشک شوق باشد!!
ولی او دیگر آن کودک کوچک نیست،او دیگر بزرگ شده بود.
ولی چشمانش همان رنگ را داشت و همان جذابیت!!
منتطرش ماندم پس از کمی انتظار از آن مکان خارج شد،به سرعت دویدم و بر دستش نشستم،همان حس را داشتم حسی مانند عشق بود! من عاشق دستان لطیفش،لبخند زیبایش و چشمان جذابش شدم و برای همیشه از پیش او رفتم ،ومن ماندم و عشق جا مانده!!!

نویسنده: کوثر محفوظیان
مدرسه پروین اعتصامی
شهرستان: ماهشهر


موضوع انشا: زنگ انشا

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا موضوع زنگ انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - زنگ انشا - نوشتن انشا - نگارش

شمس لنگرودی از زنگ انشا می‌گوید؛
(ماهنامۀ انشا و نویسندگی،شماره پنج،۱۳۹۸)
یکی از درس‌هایی که من در دورۀ کودکی از آن فراری بودم درس انشا بود. برای این‌که این‌ها نمی‌آمدند مسائل زندگی‌ای را که درگیر آن بودیم مطرح کنند، چارچوبی بود انتزاعی. انتظار داشتند چیزهایی که از سعدی یاد گرفتیم (که هنوز هم یاد نگرفتیم) در نوشته‌هایمان داشته باشیم. در واقع خود معلم هم نمی‌دانست که برای چی به ما انشا درس می‌دهد، خودش هم نمی‌دانست که ما چه چیزی را قرار است یاد بگیریم.
به ما می‌گفتند علم بهتر است یا ثروت؟ آن وقت قرار نبود که ما فکر کنیم علم بهتر است یا ثروت، این از قبل معلوم بود: علم بهتر است، چون ثروت آتش می‌گیرد. کلمات، کلمات ما نبود. من یادم است که بچه‌هایی که لغت‌های نسبت به سنشان قلمبه سلمبه‌تری به کار می‌بردند، معلم بیش‌تر خوشش می‌آمد و ما می‌رفتیم در کتاب‌های کلیله و دمنه بگردیم که مثلاً آبشخور یعنی چه؟ بعد بگوییم که این آبشخور ما بوده است و معلم کِیف می‌کرد. به خاطر همین، که کلاس انشا دروغ بود، من از آن فراری بودم. و هیچ چیزی به ما نمی‌آموخت. ریاضیات معلوم بود که چیست و موضوع آن از چه قرار است، بنابراین من عاشق ریاضیات شده بودم و دیپلم ریاضی هم گرفتم بعد هم رفتم اقتصاد خواندم.
این‌قدر که کلاس‌های انشا مرا فراری داده بود، از ادبیات هم بدم آمد. من رشتۀ ادبی نرفته بودم چون یادم آمد در کتاب‌ها باید بخوانیم ابن یمین کی به دنیا آمد؟ آخه به ما چه ربطی دارد؟ یا ناصر خسرو برای آن سن، به چه درد ما می‌خورد؟ که در آن چهارده سالگی من بدانم عقایدش چه بود، آخر عقاید ناصر خسرو، به چه درد من می‌خورد؟ همۀ مجموعۀ این چیزها که به‌طوری ادبیات و درس انشا هم در آن بود، مرا از ادبیات و هر چی انشا بود فراری داده بود.
اولین اتفاق ادبی‌ای که مرا به ادبیات و شعر علاقه‌مند کرد، در دوازده سالگی به‌طور اتفاقی پیش آمد، شعری از لامارتین روی من تأثیر گذاشته بود که رفته بودم یک خودنویس خریده بودم با جوهر نیلی رنگ و این را نوشته بودم و هنوز هم آن را دارم برای این‌که آن‌قدر خوشم آمده بود و مرتب آن را می‌خواندم. یعنی آن شعر بود که مرا به ادبیات علاقه‌مند کرد، نه کلاس‌های انشا و ادبیات که متأسفانه مثل این‌که هنوز هم همین‌طور است.


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: ماه و پلنگ

نگارش - انشا به روش جانشین سازی - نگارش دهم - نوشتن انشا - انشا - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشاء - انشای آماده - نگارش دهم جانشین سازی - نمونه انشاء

یا لطیف .
دلش مغرور بود و خیالاتش خام. پلنگ سرکش قلبش میخواست سوی من جهد و مرا از آسمان به روی خاک آورد. پرید اما پنجه هایش خالی ماند. هرچه میپرید چیزی نصیبش نمیشد. نباید مرا میگرفت٬ باید مدتی سردرگم میماند٬ باید معنای عشق را میفهمید. خوب میدانستم عشقش هوس نبود آخر هوس که ماندگار نیست در چشم به هم زدنی از بین میرود. دلم برایش میسوخت. نمیخواستم اینگونه در آتشک محبتم بسوزد. دیگر طاقت نداشتم. سرنوشتمان همانند دو خط موازی شده بود که جز نرسیدن به یکدیگر چاره ای نداشتند.[enshay.blog.ir] شیشه تهی دلش شراب میخواست اما زمانه شرنگ به کامش ریخت و فریاد هایش برای همیشه بیصدا ماند. هرچه بیشتر می کوشید ٬ جادوگر دغل پیشه عمرش ناشنوا تر میشد. نمیخواستم سرنوشتش اینگونه باشد اما انگار خودش هم باور نداشت که به من میرسد. حمایت تلاش هایش قصه کرم ابریشم کوچکی را برایم تداعی میکرد که همه عمرش را به بافتن قفس تلف کرد اما فکر رهایی در سرش داشت. دیگر طاقت نداشتم، امانم بریده بود، به خدا گفتم:چرا مرا ماه آفریدی؟ من طاقت جان دادن خیالات خام پلنگ ها را ندارم. نفسم میگیرد وقتی نفس شان به شماره می افتد و امیدشان را از دست میدهند. بیشتر فریاد زدن اما صدایی نشنیدم. سکوت سنگینش اذیتم میکرد. به گریه افتادم. دلم از همه چیز گرفته بود. از سرنوشت تلخ آن پلنگ ناکام، از غرور خودم، از بی معرفتی زمانه. نمیدانستم چه کار کنم. ای کاش میشد بتوانم از این بالا پایین بیایم و با آن پلنگ هم صحبت شوم. ای کاش میفهمیدم چه چیزی در سرش دارد. ای کاش کیمیای عشقش اینگونه پامال نمیشد. ای کاش.

نویسنده: فائقه سادات سیدعلیپور
دبیرستان سلمان شهر تهران
دبیر سرکار خانم دانشور


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: قلب

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشا به روش جانشین سازی - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا با موضوع قلب

من درتنم،دروجود انسان
از طفولیت تا مرگ با آنها هستم
من مرکز زیبایی و عاشق شدنم
گاهی آن را می شکنند و به هزار تکه تبدیل میکنند اما باز هم کنار میایم می گویم آدمیست دیگر خطایی میکند هرچه باشد جایزالخطاست.خلاصه اینکه زود میبخشم!
من صدا های مختلفی دارم گاهی صدایی تند گاهی کند گاهم هم،بی صدا
من یک عضو عجیبم بعضی اوقات خودخواهم بعضی اوقات هم آنقدر مهربان میشوم که خودم عاشق خودم میشوم!!
من اراده کنم میتوانم در یک نگاه دو نفر را عاشق هم کنم یا حتی میتوانم آنقدر بی تفاوت عمل کنم که هیچ حسی برقرار نکنم![enshay.blog.ir]
[قدر مرا بدانید کاری نکیند که هردویمان زود برویم]

نویسنده: حنانه سلمانپور
دبیر:خانم جعفری
مازندارن،شهرستان سوادکوه شمالی (شیرگاه)
دبیرستان:آیت الله صالحی مازندارنی


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: کاپشن قدیمی

نگارش دهم درس پنجم 5 - نگارش - نگارش دهم - انشا به روش جانشین سازی - انشا - انشاء - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا

و باز کنج سرد و خلوت کمدت! بازهم مرا مچاله کردی و انداختی زیر لباس های قدیمی ات، در کمد سرد و نمور چوبی گوشه اتاقت! اصلا از وقتی عمه سوگل ات برایت این کت چرمی را از ترکیه آورد، همه چی خراب شد! اصلا من نمیفهمم این دیگر چجور لباسی است، با آن طرح های عجیب غریب و ترسنکاش!!
ترک است؟
-باشد!
مد است؟
-باشد!
مارک است؟
-باشد!
دلیل نمیشود. اگر آن کادوی عمه سوگل ات است، من هم کادوی تولدت از دست مهرانم! رفیق فابت!
آخ مهران.آخ کجایی داداش که ببینی این جناب منو انداخته گوشه کمد و عین ندید پدید ها داره دوره این کت چرمش میگرده:/
همیشه این من بودم که محکم با تمام تار و پودم بغلت میکردم، این من بودم که هیچوقت پشتتو خالی نکردم. یادته همیشه منو جدا از بقیه ی لباسات میزاشتی رو اون چوب لباسی قهوه ای که بالاش طلایی بود؟! یادته اصلا؟ یادت رفته از بس نبودیم.[enshay.blog.ir]
الان اون کت چرمیت رو اونجا آویزون میکنی! جای از ما بهترون شده!
خب خدا رو شکر هنوز عطرت تو تار و پودم باقی مونده، وگرنه حتما بخاطر دوری از آغوشت میپوسیدم.
" و من با عطرت طاقت میاورم سردی کنج کمد را "

"یک تکه پارچه"

نویسنده: زینب شکاری
دبیر: خانم جعفری
استان مازندران شهرستان سوادکوه شمالی
دبیرستان آیت‌الله صالحی


نگارش دهم درس پنجم نوشته ذهنی جانشین سازی

موضوع: تلفن همراه

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - موضوع انشا نگارش پایه دهم - انشا به روش جانشین سازی - نوشتن انشا - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی

سلام من یک تلفن همراه هستم، از دست این صاحبم خیلی خسته شدم، دا‌ئم از من کار می‌کشد و می‌رود در تلگرام و با دوستانش چت می‌کند.
و وقتی نگاهش ب مقدار شارژ بالای صفحه می افتد خیلی راحت من را به شارژ می‌زند و به کارش ادامه می‌دهد بدون اینکه بگذارد چند ساعت استراحت کنم، پس از گذشت [enshay.blog.ir]چند لحظه دوباره مقدار شارژ را نگاه می‌کند و عصبی می‌شود و میگوید: ای بابا چرا این گوشی شارژ نمی‌شود آخه نمیدونم اگر یکی به تو غذا بدهد و دوبرابرش از تو کار بکشد برای تو انرژی می‌ماند که حالا از من همچین چیزی را میخواهی؟؟
و هنگامی که جلوی آیینه می‌رود و دستی به موهایش می‌کشد همان لحظه سلفی می‌گیرد و در گروه میفرستد (من همین الان یهویی) [enshay.blog.ir]
در اینترنت دنبال مدل های لباس می‌گردد اما یک لباس هم نمی‌خرد نمی‌دانم شاید فقط می‌خواهد خودش را در آن لباس ها تصور کند،در فضای مجازی عکس های بازیگرهارا نگاه می‌کند و برای آنها ایراد می‌گیرد آخه یک نفر نیست ب او بگوید تو اول قیافه خودت را درست کن بعد برای بقیه ایراد بگیر.
بعد از این همه کاری ام که از من می‌کشد وقتی هنگ میکنم می‌گوید جنس گوشی بدرد نمی‌خورد کارکردش خوب نیست بعد چند ضربه نثارم می‌کند و بهم شوک وارد می‌شود و دوباره مجبور به کار میشوم.
حس میکنم اگر آشغال در سطل زباله بودم خوشبخت تر بودن از این چیزی که هستم و در آخر یک خواهش از شما دارم لطفا به گوشی هایتان رحم کنید و انقدر از ما کار نکشید و این را بدانید که بدبخت ترین موجود در دنیا گوشی است.

نویسنده:یگانه سارانی
دبیر: سرکار خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه جلین(گرگان)


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: آیینه

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

صبح فرا می‌رسد و انگار روز متفاوتی در راه است. به نظر می‌آید یک میهمانی بزرگ در پیش است. امروز خانه ای پر از تلاطم مشاهده می‌شود که ناگهان در همین حوالی پدر وارد خانه می‌شود و یک کت و شلوار نو در دست دارد و به اهل خانه می‌گوید : شما که هنوز آماده نیستید، انگار نه انگار که ما فامیل درجه یک هستیم و باید زود برویم و میزبانی کنیم.مادر و بچه ها با شنیدن این سخن پدر از جا پریدند و به سویم حمله ور شدند. چند دقیقه گذشت و من دیگر طاقت دیدن این همه رفت و آمد و قیافه را نداشتم. در همین زمان با آمدن مادر ترسی در چهره بچه ها نمایان ‌شد و پدر هم که در آن لحظه ای میخواست به جلویم بیاید با دیدن اخم مادر صحنه را خالی کردند. با کنار رفتن پدر و بچه ها مادر به سویم آمد و باهر قدم او به سمتم،به غصه هایم اضافه میشد. آه چقدر طولش می‌دهد، دارم از عصبانیت تَرَک میگیرم، از چهره اش معلوم است حس رقابت دیرینه با جاری اش شعله ور شده آخر کسی نیست به او بگوید چه کسی تورو نگاه می‌کند. در حال خود خوری بودم که به سلامتی، مادر از جلویم رفت و نوبت پدر رسید. وای چقدر با ریش پروفسوری هایش وَر میرفت و قربون کله ی کچلش می‌ رفت تا پدر میخواست چند بیتی برای کله کچلش شعر بسراید ناگهان مادر به او گفت: باجناقت این همه مو داره این کارها رو نمی‌کند تو چی؟ پدر که اعتماد به نفسش به صفر رسید از جلویم کنار رفت و حالا نوبت دخترای لوس رسیده است اولی آمد و نیم ساعت جلویم می‌رقصید و موهایش را از این سو به آن سو تکان می‌داد. دلم می‌خواست قیافه اش را کج و کوله نشان میدادم تا حساب کار دستش می‌آمد که ناگهان دستی بر موهایش حمله ور شد خواهرش بود که گفت بیا برو جوجه اردک زشت.
وای این یکی آنقدر آرایش کرده انگار به جای صورت شوء لوازم آرایشی میبینی که ناگهان با یک فریاد پدر حساب کار دستشان آمد و به سرعت از روبرویم رفتند و یکی یکی خانه را ترک کردند چه آرامشی دارد خانه حالا باید نذرم را ادا کنم و هزار تا صلواتم را بفرستم.

نویسنده :فاطمه ایزد
دبیر:خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه
استان گلستان شهرستان گرگان
دبیرستان فاطمیه شهر جِلین


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: من دیوار اتاقش هستم .

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

عین مرگ است که اینگونه غم آلود است.
جغد شوم تاریکی از پشت پنجره نگاهش میکند.
گریه هایش را دیدم , با خود حرف زدنش را دیدم , شاید تنها تکیه گاهش بودم !
قلبش گفته بود نگرانی لازم نیست طبق رای دادگاه کودتا همین امشب است !.
شب شد در اتاق را باز کرد به من نگاهی انداخت و گفت( من دیوانه ام چون در دنیای خودم زندگی میکنم ) مشتی بر تنم زد .
آخ بشکنت تنم که دستت را به درد آوردم !
های و هوی اقتدار سایه ها از بین رفت و با صدای بلند خندید! حتما خنده بر لب میزند که متوجه غمش نشوم .
اما به هر حال از روزی که لبخند بر لب دارد و با لبخند نگاهم میکند
از خوشحالی ترک برداشته ام!

نویسنده: مینا رستمی
دبیر خانم قربانی
دبیرستان عصمتیه کرمانشاه


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: کتاب

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشا - انشاء - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - نوشتن انشا - موضوع انشا نگارش پایه دهم - انشا به روش جانشین سازی

درست می شنوم؟! دارد به سمت من می آید؟!این صدای پای اوست؟!
آه؛ نه، آن رفیق قدیمی باز هم بی توجه به من گذشت.رد شد و بازهم به آن یار مهربان توجهی نکرد.
درست است که از او گلگی دارم اما هرچه باشد او از فرزندان دوست من است!دوستی که هرروز به سراغم می آمد. چرا فرزندان او و فرزندانشان اینگونه مرا فراموش کرده اند؟خودش که آنقدر بی معرفت نبود!
من که به او بدی نکردم؛کردم؟!
پس چرا اینقدر تنها و بدون اعتماد به نفس شده ام؟اینقدر گوشه گیر و منزوی؟.
مگر غیر از آن است که اگر دهان بگشایم در مقابل علمی که دارم حتی پس از اینهمه پیشرفت در علم همه در مقابلم سر خم میکنند؟مگر غیر از آن است که تا چندی پیش بهترین یار دوستم بودم؟
میپرسید دوستم کیست؟میگویم.
انسان،بشر،آدم و یا هرچیز دیگری که شما میگویید!
اما به نظر من برعکس اینکه از مهر و محبت این دوست چیز ها شنیده ام او هیچ محبتی ندارد. تازه فراموشکار نیز هست.
چرا که این من بودم که با هرورق از خاطرات درون وجودم نهال علم اورا درختی کردم که هر شاخه آن پر از میوه و هر میوه ای پر از رگهای علم و دانش شد؟
انگار نه انگار که تمامی پیشرفت بشر در علم و فناوری،تاریخ و جغرافیا و در فلسفه،همه و همه مدیون منی است که سالها همه را مانند رازی درون خود نگه داشتم بی آنکه حتی یک کلمه از آن را فراموش کنم؟
به اوبگویید برگردد؛انسان را میگویم.
چراکه من هنوز منتظر بازگشت آن دوست قدیمی هستم؛همانی که یارش بودم‌.

نویسنده: فروغ رحمانی
دبیرستان: عصمتیه
نام دبیر: خانم قربانی


نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گوی دریا و صدا

نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - انشا - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش یازدهم گفت و گو - انشا نویسی - نمونه انشاء

دریا قبل از آنکه دیده شود نوشته شد و واژه های دریا را با مخلوط واژه مانند،از دریا به سختی و تلخی به دریا تبدیل می کنند.
یار و دیار و دریا،پژواک واژه ها در مفهوم متن ها هستند.
دریا ،تنش بزرگتر از دلش و دلش بزرگتر از روحش است.
آهسته ،آهسته وبا مشقت زیاد نوشتن دریا را یادگرفتیم ولی راحت تر از آنچه که فکرش را بکنیم فراموشش کردیم.
غروب که خورشید با آفتاب سرخش همچون کشتی غرق شده در آب ،غرق می شود اشعه ها همچون ملوانان،از شدت ترس به خود می لرزند.
دریا تَنِش های امواج را نادیده می گیرد و کورکورانه بر دست انداز های زندگی اش میغلتد.
صدای ضعیفی ،آهسته و تن لرزان به دریا می گوید:تا کجا پیش خواهی رفت؟

دریا می گوید:تا جایی که کسی باقی
نماند که بگوید دریا چیست؟

صدا گفت:یعنی تا ابد؟!

دریا متعجب وار پاسخ داد :چه طور؟

صدا گفت:در هر ثانیه که قسمتی از تنت خانه ای را خراب می کند یا برقی بر چشمانی ویا زخمی بر پاهای خسته ای به وجود می آورد همه تو و رنگ عجیبت را فراموش می کنند.

دریا گفت:امکان ندارد ،من خانه ای خراب نمی کنم و یا پاهایی را زخم نمی کنم !می کنم؟

صدا گفت : تو آنقدر غرق در خودت هستی که ثانیه هایی را که بر ساعت شنی ساحل می گذرد ،نابود می کنی.

دریا گفت: غرق شدن!چرا باید بد باشد در حالی که غرق من می شوند؟!

صدایی بلند نشد وسکوت صدا باقی ماند و دریا فراموش شد.

نویسنده: نازنین حسن خانی
دبیر: خانم مصطفایی
دبیرستان: پروین اعتصامی،
کرمان، ناحیه دو


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: ساز

انشا - انشا با موضوع ساز - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشای آماده - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5

پشت ویترین فروشگاه منتظر بودم . منتظرِ کسی که بیاید و روح مرا از خستگی رها کند
تا اینکه روزی پسرک خوش قد و بالایی وارد فروشگاه شد و با وسواس خاصی به ساز ها می نگریست نگاهش روی من ثابت ماند به سمتم آمد ،مرا در دستانش گرفت و انگشتاتش را نوازش گونه روی تارهایم کشید لبخندی از سر رضایت زد ، من انتخاب شده بودم.
روزی را که مرا به اتاقش برد فراموش نمی کنم . آنقدر ذوق زده بود که حتی فراموش کرده بود کاپشن خیسش را از تن دراورد . با ذوق شروع به نواختن کرد و پس از لحظاتی صدایی طنین انداز شد . صدایی از جنس ابریشم،آرامبخش روح و جانم شد و نوازشی به گوش هایم عطا شد.
سالها من و پسرک باهم رفیق و همدم بودیم بودیم
تا اینکه پسرک عوض شد . شب ها دیر به خانه می آمد ، گاه شاد بود و سروده های عاشقانه سر می داد و دستهایش رقص کنان بر جانم می نشست و گاه آشفته بود و ترانه هایش خیلی غمگین
عاشق شده بود!
هیچ وقت آن شب سرد زمستانی را فراموش نمیکنم .
پسرک دیر وقت به خانه آمد . شانه هایش خمیده شده بود
پریشان بود
پایین تختش نشست و زانوهایش را در آغوش گرفت صدای هق هقش سکوت اتاق را شکست . ناگهان از جایش برخاست به سمت گلدان شیشه ای روی میز رفت و آن را به دیوار کوبید . فریادی سر داد و نام دخترک را به زبان می آورد
فهمیدم دخترک او را ترک کرده است.پسرک به جنون رسیده بود کل اتاق را بهم ریخته بود و دیگر چیزی برای شکستن وجود نداشت . ناگهان نگاهش به من افتاد به سمتم آمد لحظه ای مکث کرد سپس با عصبانیت تمام مرا به دیوار کوبید.
تمام خاطراتمان در ذهنم مرور شد از روز اول تا حالا که چون بیگانه ای مرا مینگریست
این من بودم که تا اینجا با او آمده بودم و نهایتا برایش جان داده بودم .
فقط نمی دانستم بعد من چه کسی قرار بود همدم شب هایش شود؟

نویسنده : فاطمه خطیری
دبیر: خانم سالاری،
دبیرستان ایمان گرگان


نگارش یازدهم درس چهارم

گفتگوی عقل و قلب

نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - نگارش - انشا با موضوع طرح گفتگو - انشای موضوع نگارش پایه یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

شده موقع ظرف شستن ،کتاب خواندن یا درس خواندن به چیزی فکر کنید؟!
همه ادما اینطوری شده اند ،مثلا خود من!بار ها موقع درس خواندن به فکر فرو میروم بدون اینکه متوجه گذر زمان بشوم. تا به خود می آیی میبینی که دقیقه ها گذشته و تو درگیر جدال بین قلب و مغزت بوده ایی .قلب و عقل من دشمنی دیرینه دارند .به هیچ وجه باهم کنار نمی آیند .قلبم یک چیز میگوید و عقلم سرسختانه با او مخالفت میکند .و اینگونه میشود که عصبی میشوی.بیشتر اوقات قلب برنده بازی است ،اما اگر کمی منطقی باشیم ،میبینیم که عقل ،حرف حق را میزند.مثلا در انتخاب عشق!
عقل:این برای تو مناسب نیست!
قلب:برایم مهم نیست،من او را دوست دارم و میدانم با او خوشبخت میشوم.
عقل:هنوز خام است و وارد مشکلات زندگی نشده،نمیداند سختی یعنی چه!
قلب:نه،از حرف هایش فهمیدم که میتواند یک زندگی را اداره کند.
عقل:ممکن است موقعیت های بهتری سراغت بیایند و آینده بهتری را میتوانی داشته باشی!
قلب:بهتر از این وجود ندارد.
عقل:به این فکر کرده ایی که اگر بخاطر خودت دوستت نداشته باشد ،چه میشود؟!
قلب:او میگوید دوستم دارد و من حرفش را باور میکنم.
عقل:ارزش خراب کردن زندگی و اینده ات را ندارد.
قلب:دارد‌.
و این بحث ها آنقدر ادامه دارد که سرت درد میگیرد و بدون اینکه متوجه گذر زمان باشی ،میبینی ک دقیقه ها بعضی اوقات ساعت ها درگیر این جدال بوده ای.
ولی این را خوب میدانم که هیچ چیز ارزش این را ندارد که قلب و مغزتان را وارد جنگ و جدل کند. باید با هرکس اندازه لیاقتش رفتار کنیم.درست مانند خودش. بعضی اوقات خوب است بیخیال شویم ،اینطوری زندگی راحت تر و آرام تری داریم.برای هر چیزی غصه نخوریم ،به فکر هرچیزی نباشیم .بیایید بخشیدن را یاد بگیریم. بیایید در بعضی مسائل ،بیخیال بودن را یاد بگیریم . دنیایی که ما از ساعت بعد زندگیمان خبر نداریم ،ارزش تنش و جنگ و اعصاب خردی را ندارد.
بیایید منطقی باشیم.

نویسنده:کوثر امیرخانی
دبیر: خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه جلین ،گرگان


انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم

انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - انشا مقایسه ای

وقتی سرو کله ی کرونا در سر و کلیه ها هویدا شود ،مدرسه ها تعطیل و محصل ها مسرورند! هنگامی که معلم در مدرسه حضور پیدا کند، کلاس ها تشکیل و چهره ها مکسورند!

معلم وقتی وارد کلاس وارد شود همه بر می خیزند و و دوباره می نشینند اما کرونا وقتی وارد ملاج گردد، بعضی ها می نشینند ولی دیگر بر نمی خیزند!

معلم بچه های تنبل و ضعیف را می اندازد ولی کرونا سالخوردگان ناتوان و نحیف را می اندازد!

معلم هرکس را بیندازد نیازی به تشییع جنازه نیست لیکن کرونا هر کس را بیندازد دیگه کسی به تشییع جنازه اش نمی رود !

معلم اول در می زند بعد وارد کلاس می شود ولی کرونا اول وارد می شود بعد در و پیکر را به هم می زند!

معلم ها به خاطر ضمانت ،بانک ها را شلوغ و پردرآمد می نمایند ولی کرونا به خاطر خباثت بانک ها را خلوت و بی طراوت می نماید!
کرونا فقط یک بار یقه ی آدم را می گیرد یا آدم از دستش در می رود یا می میرد؛ ولی معلم هر هفته یقه ی محصل بیچاره را می گیرد!
معلم ابتدا حضور و غیاب را انجام و لیست غایبین را برای مدیر می نگارد اما کرونا ابتدا برای همه "حاضری" می زند و بعد لیست اخراجی ها را به عزرائیل می سپارد!

کرونا از راه دهان و دماغ خانه ی دل ها را می جوید ولی معلم از راه کلاس مغز بچه ها می شوید!

کرونا از حقوق و طرح رتبه بندی محروم است ولی معلم، اللهیار ترکمن دارد که یک و نیم تا میلیون به حقوقش می افزاید! (الله نگهدارش با این صداقت و پشت کارش)

مدرسه وقتی تعطیل می شود معلم با ساز و کرنا می گوید:
آخ جون!

کرونا وقتی جان کسی را می گیرد،به زبان چینی می گوید:
جان هان چون!

برودت دماا ، لغزندگی معابر و جاده ها فعالیت کرونا را دو چندان می نماید ولی تدربسی معلم را دچار نقصان می نماید!

کرونا از ووهان پرواز می کند تو سوهان و آنگهی در کوهان؛ معلم از دبیرستان پر باز می کند به سوی هنرستان!‌

نوشته: محمد مرادی،ناحیه ۲ همدان


انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی

عشق درد است نامش زیباست اما پر از ترس است ؛ در راه عاشق شدن اگر قدرتت کفایت نکند هلاک خواهی شد
کرونا نیز همچون عشق وجودت را با ترس اغشته میکند تفاوت کرونا و عشق این است که ترس از عشق ترس از رفتن است و ترس از کرونا ترس از ماندن
کرونا همانند عشق فراگیر است و ناخواسته دچارش میشوی .
برای عاشق شدن باید مغز را از فکرو خیال شست و برای کرونا نگرفتن شستن دست ها ضرورت دارد
درد عشق جانسوز است ، در سفر زندگی گاهی سواره ای تو را سوار کرده و به ته عمرت میکشاند سواره ای که راننده اش معشوقیست که درد بر جانت می اندازد این چنین است که برای خیلی ها مرگ بزرگترین ارزوست
کرونا نیز درد اور است همانگونه که وقتی از شدت غم نبود یار همه را از خود میرانی هنگام ابتلا به کرونا نیز اطرافیان از تو رانده شده و تنها میمانی و این نیز مرگ واقعیست
تفاوت اساسی عشق با کرونا این است که درد عشق با وجود رنگ تیره اش زیباست اما درد کرونا با وجود رنگ سرخش که حاصل تب کردن است زشت است و تلخ .
امید که هرگز طعم تلخ درد عشق و ابتلا به کرونا را نچشید.

نوشته: فاطمه نجف پور
استان ایلام

______________________________________

انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی

دلایل زیادی وجود دارد که من بتوانم عشق را با ویروس کرونا مقایسه کنم، از قضا این دلایل بسیار هم قانع کننده هستند حداقل برای من!!
_ اولا بعضی از افراد عاشق درست مثل کنه به آدم می‌چسبند و ول کن نیستند و کرونا هم تا انسان را ناامید نکند و به مرگ نرساند دست بردار نیست! حالا شاید برای بعضی از شما سوال پیش بیاید که مرگ در اثر کرونا چه ارتباطی با عشق دارد؟ ارتباطشان در این است که افرادی هستند که وقتی عاشق می‌شوند و به دلایلی نمیتونند به عشق‌ خود برسند دچار افسردگی میشوند و کم کم دار فانی را وداع میگویند:)
- یکی دیگر از دلایل موثق من شبیه بودن علائم کرونا وعاشقی است!؟
عالائم کرونا شامل: ۱_ تنگی نفس.۲_ لرزیدن صدا.۳_ سوختن بدن(تب)
و علائم عاشقی نیز همینطور است وقتی شخصی در مواجه شدن با عشقش دچاراسترس می‌شود؛ صدایش می‌لرزد یا دچار تنگی نفس می‌گردد و از استرس زیاد تنش می‌سوزد و عرق می‌کند:))
از نظرم مهمترین دلیلش می‌تواند نا امید شدن از زندگی و حیات باشد یعنی فرد عاشق و کرونایی درست مثل هم از زندگی و حیات دوباره ناامید می‌شوند؟!
در هر صورت احساس من نسبت به کرونا این است که کرونا تغییر هویت داده و راست راست در حال چرخیدن و گردش در سرتاسر جهان هستی است و از هر شخصی هم که خوشش بیاد بی‌درنگ در جسم و روح او نفوذ میکند و تمام سعی خود را می‌کند تا او را از پا دربیاورد.
در کل این‌ها همه را گفتم تا برسم به حرف و نتیجه اصلی خودم:
کرونا و عشق دو کلمه هستند اما، هویت و شخصیتشان بسیار شبیه هم است.
هرکس دچار عشق یا کرونا شود به ورطه‌ی نابودی و هلاکت می‌افتد اما اگر بتوانی آن را تجربه کنی و از آن عبور کنی قطعا آدم قوی‌تری خواهی شد. در آخر سخنم رو با بیتی از حافظ جان به پایان می‌رسانم:
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است.

نوشته: زهراسادات ،
دانش‌آموز پایه‌ی هشتم،از ساری

ادامه مطلب

انشا با موضوع ویروس کرونا

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - enshay.blog.ir

گفته اند از کرونا بنویسیم اما کرونا که نوشتنی نیست،کرونا درک کردنی است،دوست داشتنی است،اصلا بهترین آفریده و مخلوق خداست.
تجربه به من آموخته که باید با کسانی که قدرتمندند با آرامش برخورد کرد، باید پذیرفت که کرونا ، ریشخند طبیعت است به انسان های قرن ما.
انسان هایی که هیچ مانعی را در برابر خود نمیبینند و فکر میکنند سند دنیا،شش دانگ به نامشان است.
اما نه برادر من! نه خواهر من!
این یک تلنگر استتلنگری برای من، برای تو،برای ما.
چطور آن زمانی که اجناس آشغال و یک بار مصرف چینی را وارد و مصرف میکردید اخم به پیشانی تان نیامد؟
زمانی که کمر گارگر ایرانی را خم کردید،در کارخانه هارا پلمپ کردید،کارفرماهارا ورشکسته.
حالا چین آدم بده داستان شده؟؟! کاش مسولیتی درین کشور داشتم،آن وقت قطعا با چین قطع رابطه میکردم، با چین خفاش و مار خور. ما هنوز ۲۰۰۳ را از یاد نبرده ایم، شما هم از یاد نبرید ، میترسم کرونا از این مرز و بوم رخت بربندد و واردات و مصرف کالاهای چینی از سر گرفته شود.
ای دوست ، همشهری، هم وطن.
هربار که خواستی جنس چینی بخری با یک دستمال آنرا بردار،نکند ویروس جدیدی از یک حیوان بیچاره دیگر روی آن باشد

نوشته: مریم هاشمی

_______________________________________

انشا با موضوع ویروس کرونا

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

ویروس کرونا از قرار معلوم تو کشور چین از طریق سوپ خفاش شیوع پیدا کرده، ولی چطور ممکنه مگه نمیگن کرونا ویروس در دمای بالای 70 درجه میمیره، ولی تو سوپه زنده مونده؟! خب حتما سوپش نیم پز بوده.

این ویروس جدید الشایع طبق آماری که میگن فقط احتمال مرگ و میرش 2 درصده. پس زیاد جای نگرانی نیست. البته نباید به این آمار جهانی دلخوش باشیم. اون برای کشورهای پیشرفته است. برای ما فرق میکنه. جدای این مباحث این 2 درصد هم میتونه برای هر تک تک ما ایرانی ها خطرناک باشه، تو ایران به دنیا اومدن هم احتمالش 2 درصده که خب به دنیا اومدیم. پس نباید سرسریش بگیریمش.[enshay.blog.ir]

این ویروس فقیر غنی نمیشناسه، از فقیرترین آدم گرفتارش شده تا غنی ترین مثل معاون وزیر بهداشت (به نا به ویدیویی که از خودش تو فضای مجازی ارسال کرده بود) که تو خونش خودشو قرنطینه کرده خب ظاهرا نخواسته از امکانات مجهز بیمارستان ها برای خودش استفاده کنه. ولی تو خونه قرنطینه کردن هم امکانات بیمارستان رو نیاز داره، از جمله پرستار، دکتر، اکسیژن، آی سی یو و . یعنی همه این امکانات تو خونش داره؟!

از روزی که این ویروس تو کشورمون اومده، ماسک هم پیدا نمیشه. معلومه که ماسک ها در اختیار یک مشت دلال پدر سوخته مفت خوره. نه ماسک پیدا میشه نه الکل پیدا میشه نه مواد ضد عفونی کننده. قبلا تو بقالی هم الکل پیدا میشد الان تو داروخانه ها هم نیست! یا یه جور دیگه، میبینی داروخانه ماسک نداره ولی سوپری بغلش رو شیشه ش نوشته ماسک موجود است![enshay.blog.ir]

البته نباید از تاثیرات خوب این ویروس بر جامعه هم غافل ماند، کروناویرس بر بهداشت جامعه خیلی تاثیر خوبی گذاشته، یعنی تاثیری که کرونا روی تمیزی ما گذاشت، النظافه من الایمان نگذاشت.

بلاخره باید مواظب این ویروس بود. این ویروس اصلا شوخی بردار نیست. یه جایی خوندم سازمان بهداشت جهانی گفته بود نگرانی ما در مورد کشورهایی است که مدیریت بحران ضعیفی دارن. یعنی دقیقا منظورش ما بودیم!

در آخر هم باید از زحمات بی دریغ، بی بدیل و بی شائبه برخی مسئولین قدردانی کرد. از وقتی ویروس اومده مهمترین کاری که تونستن در مقابله با ویروس انجام بدن این بوده که رفته اند تست کرونا داده اند!

نویسنده: ح.ع

ادامه مطلب

انشا با موضوع سفر با کرونا

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

یک شب عادی بود،مثل همیشه.بادی سردی درون غار می وزید اما گرمای گپ و گفت درون غار از سرمای هوا می کاهید.شاید از خودتان بپرسید من که هستم؟نه بحث از انسان های اولیه است نه از خون آشامان درون غار .فقط من هستم کرونا.البته اسم شناسنامه ای ام (کووید ۱۹)است ،اما کرونا صدایم می زنند.
برویم سر اصل مطلب.خانه ای کوچک در بدن یک خفاش داشتم و با بقیه دوستانم در بدن دیگر خفاشان زندگی می کردیم.اما همه چیز از بحث همان شب شروع شد،بحثی عجیب از موجودی به نام انسان.هیچ یک از ما کرونا ها نتواسته بود یک انسان را ببیند یا وارد آن شود.
در آن بحث پر محتوا غرق شده بودیم که ناگهان دو سایه وارد غار شدند ،خیلی راحت چند تا از خفاش ها را گرفتند درون کیسه ای انداختند و رفتند.خفاش من هم جزو آن ها بود.
سفر طولانی بود انتظار داشتم از هر جا سر درآورم جز جایی به اسم رستوران.از خط عجیب و غریب و چشم های بادومی و اطلاعات سرشارم فهمیدم در کشوری به اسم چین هستم.تا به خودم آمدم دیدم که خانه ام پخته شده و من درون ظرف سوپ شناورم و برای بقا می جنگم.آخه سوپ خفاش هم مگر غذاست؟
به میز کناری ام نگاهی کردم،رفیق گرمابه گلستانم یعنی آنفولانزایH1 N1را دیدم،میز بعدی پسرخاله ام ویروس سرما خوردگی رادیدم .خلاصه که تمام آشنایان و دوستانم را در آن رو ملاقات کردم.بیشتر شبیه اجتماع انواع ویروس ها بود نه رستوران.تا یادم نرفته بگویم معلم اول دبستانم یعنی ویروس ابولا را دیدم نسبت به قبل وضعش خیلی بهتر شده بود و حالا دیگر ما را تحویل نمیگرفت.
تا به خودم آمدم آن انسانی که خیر سرش یک فرد فهمیده به نظر می رسید مرا همراه با کله ی آن خفاش فلک زده داخل قاشق گذاشت و به سمت دهانش برد و بعد همه جا تاریک شد.
۲ دلیل مرا برای تبدیل شدن به یک قاتل زنجیره ای ترغیب می کرد۱=انتقام از انسان ها ۲=شهرت.من هم مثل هر موجود دیگری عاشق شهرت بودم و حالا چه فرصتی بهتر از این ؟خیلی زود تکثیر شدم و ظرف چند روز چین را به دست گرفتم .بیشتر تکثیر شدم و همراه کالاهای صادراتی به کشور های دیگر رفتم.
خودم به یک سوهان قم چسبیدم و سفرم را شروع کردم.می گفتند ایران کشور زیبایی است،پس من هم یک تور ایران گردی برای خودم ترتیب دادم.بعد از چند روز گشت و گذار در قم همراه یک دانش آموز به خانه رفتم.یک بالشتک فی دستش گرفت و سریع با انگشتانش روی آن ضربه می زد.می خواستم بگویم مگر خوددرگیری داری بچه؟اما دیدم نوشته هایی در صفحه ی آن نمایان شد‌.فارسی ام زیاد خوب نبود اما فهمیدم این بچه از تعطیلی مدارس ذوق مرگ شده است.
به شهر های دیگر سر زدم،به اصفهان که رسیدم از یک ویروس ناآشنا آدرس تهران را پرسیدم.جوری به من آدرس داد که نزدیک بود با اولین پرواز برگردم چین اما خوشبختانه پرواز ب تاخیر پنج ساعته روبرو شد و من هم فهمیدم که اشتباه آمده ام . برایم خیلی عجیب بود،مردم ایران چه قدر راجبم جک ساخته بودند!خیلی از آن ها ابراز خوشحالی می کردند که قرار نیست در روزی به اسم عید هم دیگر را ببیند.همه شان خوشحال بودند اما در تنهایی شان که می رفتی همه دگیر مشکلات بودند.اوایل فکر می کردم دوستم دارند اما وقتی جمله هایی از قبیل(لعنت بهت کرونا،دم عیدی این ویروس دیگه چی بود،حاضرم امتحان ریاضی بدم و برم مدرسه ولی این کرونا بره،از خونه دیگه بدم میاد،آخه امتخان آنلاین چی میگه دیگه،آخه سوپ خفاش هم غذاس،)کاملا ثابت کرد که مرا دوست ندارند.
البته غم را در چهره ی دانش آموزی دیدم که ساعت ده و نیم شب پای شبکه آموزش خوابش برده بود به خاطر او هم که شده بود باید کاری میکردم چون صدای خروپفش بدجوری در خانه طنین انداز شده بود.دیگر وقتش بود بار و بساطم را جمع کنم و بروم. دیگر دوره ی من هم به سر رسیده بودم.با اولین پرواز به همدان و غار علیصدر رفتم و به خفاش های آن ها پناه بردم ،ایرانی ها هم مانند من به سوپ خفاش لعنت میفرستادند پس از خورده شدن در امان بودم.کنجی نشستم و با خودم گفتم "خوشا به حال آنان که محبوب اند نه مشهور"و به حال خود گریستم.

نوشته: کیمیا کریمی،
دبیرستان شاهد اقتدار ملارد

ادامه مطلب

موضوع: مقایسه کرونا با گلادیاتور!

انشا با موضوع مقایسه کرونا با گلادیاتور - انشا مقایسه ای - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا

کووید19 گلادیاتور میشود
کووید19 همان گلادیاتوری است که در نبردِ تن به تنِ خشم و غیرت کرونا نام گرفت؛گلادیاتوری از جنس ویروس ها،ویروس هایی که تیشه به ریشه ی بشریت،در واپسین روزهای سال زده اند.
گلادیاتوری جسور و جاه طلب که باکی از جام های الکلی در رقاص خانه های سراسر میکروب و آلودگی ندارند.
و الکل هایی که همسان گلادیاتور های جبهه ی مقابل اند و کمر به نابودیِ تک گلادیاتورِ نبرد،کرونا ویروس بسته اند.
و انسان هایی که گاه بی توجه به دیگر گلادیاتورهای بهداشتی،اسیرِ دست کرونا ویروس میشوند و بعضاً مرگ را لمس میکنند یا ناامیدیِ جنگ با این گلادیاتور در تار و پودِ وجودشان رخنه میکندو چه غم انگیز است این نبرد برای این گروه از انسان ها
و اما گروهی دیگر از دوپانماهایی که در میدان هیاهوی وحشت کرونا ویروس ،پیروزِ میدان اند؛و تنها سلاح جنگی آن ها برای این فتح بزرگ، مواد ضدعفونی کننده اند.
و گروهی که متفکرین نام گرفته اند،بر این باورند که کرونای امروز همان گلادیاتور تنهای دیروز و روزهای قبلش است ؛که از دردِ نادیده گرفته شدن بر کلِ جهان تسلط یافت تا آشفتگی های انسان های کوته نظر و سست عنصرِ زمینی را تسکین دردِ تنهایی اش کند!
انسان هایی که در پوسته یِ پاکیزگی فرو رفته اند غافل از اینکه استرسِ درگیرنشدنشان با گلادیاتورِ بحرانیِ قصه یِ این روزها،دیگر گلادیاتورها را هم ب مرزِ نابودی می کشند.نابودی ک برای کرونا ویروس بزرگ تر از صدها پیروزی است!

نویسنده: مریم عابدی
دبیر:سرکارخانم خطیبان
مدرسه فاطمه محامی


انشا با موضوع مقایسه چشم و عشق

انشا مقایسه ای - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم

بعضی از چشم ها دریایی هستند و پرازتلاطم، بعضی عسلی و پراز شیرینی ، چشم آنچه را میبیند باور میکند. عشق اما باور نمیکند آنچه را چشم باور دارد. چشم ها میدانند چگونه ببینند
چگونه سخن بگویند، چگونه تورادر موج های خروشانشان بالا و پایین کنند. عشق اما دست و پاچلفتی، نگران و مضطرب است، ناگهانی می آید و ناگهانی میرود ، سراز پانمیشناسد. گاهی آنقدر میماند که زبانزد میشود و گاهی آنقدر زود میرود که نام هوس را می گیرد. بعضی از چشم ها پراز عشق هستند وبعضی از عشق ها خالی از چشم
چشم های عاشق پاک و مقدس اند، پرنور و درخشان اند ، به دلت می چسبند ودر تاروپودت اثر میکنند ولی عشق های بی چشم اما نادان اند و جاهل ، دل فریب و زودباور، رنجور و ناتوان[enshay.blog.ir]
بعضی چشم ها دروغ گویند و بعضی راستگو، بعضی فریبنده و بعضی پاک و بی ریا. بعضی چشم ها خلاصه ی داستان های درام و عاشقانه هستند و بعضی از عشق ها خلاصه ای از داستان هایی ساده و معمولی. امان از چشمهایی که درد عشق را هویدا کردند و امان از عشق هایی که مانند رازی در چشم ها پنهان ماندند ‌.

نوشته: فرشته جعفری
مدرسه امیرکبیر
دبیر:خانم اسکندری


نگارش یازدهم درس چهارم

موضوع: گفت و گو بین آسمان و زمین

نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - انشا - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا نویسی - انشا با موضوع طرح گفتگو - انشای موضوع نگارش پایه یازدهم

به نام آنکه هستی نام از او یافت/فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
همه نشسته بودند و به آسمان نگاه می کردند، آسمان بزرگ و بی کران شب‌هایش پر ستاره،روزهایش گاه آفتابی و گاه ابری، گاه عصبانی می‌شود، می‌غرد و اشک هایش را بر سر درختان و گل ها، انسان ها می ریزد. همه به آسمان خیره بودند که زمین به آسمان روی کرد و با چهره ای درهم و با اخم به آسمان گفت: ای آسمان تو چه داری که انسان ها از دیدنت حیرت می کنند ولی به من که تمام اموراتشان را مهیا می سازم توجهی نمی کنند؟ آسمان گفت:این ساده لوحان محو رنگ آبی من هستند. زمین گفت: من که از تو رنگارنگ ترم ودریایی دارم که مثل تو آبی است. آسمان گفت:بله مشکل همین است تو یک رنگ نیستی، در ضمن من از تو بالاترم و انسان به هر چیز هر کس که بالاتر است اهمیت می دهد.[enshay.blog.ir]
زمین که از سخنان تلخ آسمان ناراحت شده بود آرزو کرد که کاش جای آسمان بود. زمین به آسمان گفت:تو که این قدر پر جذبه، والایی چرا بالای سر من مانده ای؟
آسمان گفت:آخر من برای دست یافتن به لحظه ای غبطه می خورم. زمین با تعجب گفت: به چه چیزی غبطه میخوری؟ آسمان گفت: این که مرا به عقد تو در آوردند و این فاصله از بین می رود و ابری شد و با صدای بلند گریست. زمین که از حال آسمان در تعجب بود دید که انسان های ساده لوح در کلبه ای که بر روی او ساخته بودند پناه گرفته اند.
آری اگر زمین نبود کسی نمی دانست به کجا پناه ببرد.

نوشته: سعید افشاریان
دبیر:دکتر سجاد میرانی
دبیرستان:امام حسین، ایلام


نگارش دهم درس ششم

موضوع: مقایسه قلب و سنگ

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

آیا تا به حال از ارتفاع سقوط کرده اید؟ یا در کودکی با دوچرخه بر روی جدول سخت خیابان افتاده اید؟ یا مثلا سرتان به دیوار خورده است؟ اگر هریک از اینها را تجربه کرده باشید؛ می دانید که سنگ سخت است و دردناک.گویی کینه ای بزرگ در درونش هست که در این حد سخت است و او دشمن نرم ترین و لطیف ترین چیز روی زمین است یعنی قلب. لطیف از این نظر نمی گویم که همچون پر طاووس و پنبه، نرم است بلکه از این نظر که سرشار از لطافت و احساس است برخلاف سنگ که درونش کینه را بزرگ کرده و پرورش داده است. این لطافت تا زمانی است که ما احساس و مهربانی را در وجودمان نکشیم. من هر روز قاتل های زیادی را میبینم که احساس خود را کشته اند و قلبشان همچون سنگ،سخت شده و ذره ای احساس از آن بیرون نمی ریزد و گویی جعبه ای است گرانبها که کلید قفل آن را کسی ندارد.[enshay.blog.ir]
قلب هم مانند سنگ کثیف می شود و چرک می گیرد و اگر آن را تمیز نکنیم ظلم،حسادت،نامهربانی و بدخواهی در آن رشد می کند.
قلب ممکن است مانند سنگ های فرش شده روی خیابان لگد مال شود اما خدا نکند این روز فرا برسد. عزیزانم نگذارید هر کسی رمز قلب شما را بلد باشد.بیاید و همانند سنگ های خیابان از روی آن رد شود.قلب حرمت دارد و قیمت آن با سنگ های خیابانی قابل مقایسه نیست.
سنگ می تواند مثل قلب نرم شود اگر به آن توجه و محبت شود که گفته اند:از محبت خارها گل می شود.
و یادمان باشد که حواسمان به آدم هایی که قلبشان چرک گرفته باشیم و گرد و غبار را از روی آن پاک کنیم.
مراقب قاتل هایی هم که قلبشان همچون سنگ سخت و بی روح شده هم باشیم . اینها اگر دوباره نرم نشوند بزرگ ترین خطر برای بشریت می شوند زیرا اگر احساس بمیرد خیابان ها پر می شوند از سنگ های بی احساسی که ممکن است سر خیلی ها را بشکنند و بوی محبت را از این روزگار پاک کنند.
کمی با این قاتل ها مهربان باشیم. با دانه ای و با یک ابپاش بر روی این ها گلی بکاریم تا شاید دوباره سبز و سرزنده شوند.

نوشته: پریا تیموری
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری


نگارش دهم درس ششم

موضوع: مقایسه ساعت مچی و دستکش

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

شاید همیشه سریع به این ور و آن طرف می دوم ، شاید خیلی سریع حرکت می کنم ، شاید همه از رفتن سریع من وحشت زده اند .
شاید شایدهای زیادی در وجود خود داشته باشم اما هرگز آن دستکش که قل دیگر خود را گم کرده بود را فراموش نخواهم کرد.
من ساعتم خب،.ساعتی هستم که عقربه داشتم ، باطری را درون خود محافظت کردم ، بندی شفاف و سالمی داشتم که تا به حال به نزد هیچ دکتری نرفته بود و همچنین در کنار دوستانی که رنگ های لباس هایمان هم خانواده یک دیگر بودند جمع بودیم و با صدای تیک تاک تیک تاک با هم اسرار جهان را به گوش دوستان می رساندیم .اما اینها را فقط داشتم و الان حالت و قالب یک ساعت را دارم و همچنین دوستی به نام دستکش که وضعیتش بهتر از من نیست، دارم پس می توانم بگویم که او شباهت هایی با من دارد.زیرا قُلش را از دست داده و پنج تا عقربه های کلفتش نصف شده اند و دگر نمی توانند حرکت کنند و ثابت مانده اند چون باطری که اسمش برای من خیلی عجیب است و به گمانم نامش دست بند را ندارد. بنابراین او فقط بافت یک دستکش را دارد و در کنار دوستی به نام ساعت مچی نشسته است.
هر چه باشد ما در کنار هم درون نخبه ها و بزرگان زباله ها نشسته ایم و هراسان از وقایعی که بر سرمان خواهد آمد .اما هر چه باشد باطری دستکش با نبض و دستور و جنبش قلب کار کرده ولی باطری من با حس و حال مغز شروع به کار کرده بود. با اینکه او از نوادگان قلب و من از نوادگان مغز هستم او هیچ محبتی را نشان نمی دهد و من هر ثانیه با او سر صحبت را باز میکردم. گویا محبت مغز چندین برابر قلب است.اما چون این اسم پراز احساس بر روی دستکش است همه انسان ها این قلب بی تجربه و احساس و وجودی از سنگ یعنی دستکش را انتخاب و نوازش می کنند.[enshay.blog.ir]
آه ! تفاوت و شباهت های این آدم ها با چه چیز هایی سنجیده می شود. آنها می گویند تو شیء خطرناکی هستی . برای اینکه من به آغوش خرابی ها رفته ام خب دستکش هم دادهایش را به باد داده، اگر من غول هایی را به نام آدم را می ترسانم خب او هم با پرتاپ گلوله و بمب های برفی دل دوستم آدم برفی را به درد می آورد ، اگر من هنگام بغل کردن زمین صورت شیشه ای ام می شکند خب این بافت هم با رفتن به نزد لباس سفید زمین سرش یخ می زند و قلبش می ایستد. اما عقلم به من می گوید:(( اینقدر بهانه نیاور! برای فرزندان آدم و حوا مهم سازنده و خلق کننده تو و دوستت است. زیرا نقاش دستکش مادری فداکاری بود که برای فرزندش با همان دستان پینه بسته اش و ناتوانش که از دیده فرزند جاهلش پنهان کرده بود آن دستکش را بافته است. هر چند اگر این دستکش نقاب بر روی خشم و کینه اش گذاشته باشد اما باز این دخترک او را با تمام وجودش لمس می کند و با بوسیدن دستکش ها به یاد دستان پر از مهر مادرش می افتد گرچه دستکش عضو و خانواده ویرانی ها باشد. حال سازنده تو چه کسی است ؟ آری همان دستگاه و ماشین هایی که از جنس نفت هستند تو را ساخته اند . پس این را قبول کن که اگر تو هزاران برابر بهتر از او باشی باز همه ی عالم او را به عنوان سرور انتخاب خواهند کرد.
اما خالق شما چه کسی است؟ آیا خالق شما همان نقاش ماهری است که عالم را بادقت نقاشی و رنگ زده؟ آری نقاش شما انسان ها همان خداوند متعال است پس به خاطر همین انسان ها همدیگر را دوست دارند زیرا می دانند که نقاششان چه کسی است.

نوشته: مائده کمار
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
نام دبیر: خانم اسکندری


انشا با موضوع اتوبوس زندگی

انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - موضوع انشا

موضوع: اتوبوس زندگی

ساعت و ثانیه ها میگذشت دیرم شده ‌بود از خواب بلند شدم شروع به آماده شدن کردم.
به نظر خودم همه چیز را به همراه داشتم. دوباره به ساعتم نگاه انداختم حسابی دیر شده بود با تمام سرعت به سمت در حرکت کردم.
دری که قرار بود مرا از خواب و تاریکی به سمت بیداری و روشنایی ببرد.
خیلی احساس سبکی میکردم، کوله ام را جا گذاشته بودم.برگشتم و کوله ام را یا بهتر است بگویم:اساس و بنیاد آینده ام را برداشتم و با سرعت به سمت اتوبوس زندگی حرکت کردم.
کمی دیر رسیده بودم و اتوبوس حرکت کرده بود اما با دویدن و تلاش کردن میتوانستم خود را به او برسانم.بند کفش هایم را سفت کردم و از عقل دستور گرفتم، دستورِ تلاش، کوشش، اراده قوی و پشتکار.
تمامی این فرمان ها برای رسیدن به اتوبوس زندگی بود که من برای کمی بیشتر خوابیدن از او جا مانده بودم.
میدانستم که راه سختی برای رسیدن به این اتوبوس در پیش دارم؛ چاله ها، دست انداز ها، ماشین ها و.
حتی ممکن بود بارها در این راه زمین بخورم.موانع بسیاری بر سر راه من قرار داشت و همگی قد علم کرده بودند.
اما هدف من خیلی بزرگتر از این بود که با این موانع متوقف شوم، من هدفی به نام " ساختن آینده " داشتم.
در همین فکر ها بودم که دیدم راننده اتوبوس ایستاد.[enshay.blog.ir]
انگار او مرا از آیینه اش دیده بود که چطور برای رسیدن به اتوبوس زندگی تلاش میکردم، او نیز تصمیم گرفته بود که مرا کمک کند. سوار که شدم اتوبوس مملو از جمعیت بود، هر ثانیه چند نفر از اتوبوس پیاده میشدند و یک کودک جای آنها را میگرفت!!!
من دیر رسیده بودم و هیچ جایی برای نشستن نبود.به همین خاطر روی پایین ترین پله اتوبوس جلوی در ایستادم. ناخود آگاه چشمم به راننده خورد.اولین راننده ای بود که او را اینقدر غرق در نور و معنویت میدیدم!
صدای فریاد مسافر ها به گوش میرسید؛ آقای راننده خسته شدم، لطفا نگه دارید میخواهم پیاده شوم.
بعضی میگفتند: حالت تهوع گرفتیم از این اتوبوس لعنتی، پیاده میشویم.

ادامه مطلب

انشا با موضوع آسمان نگران

انشا - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - انشا نویسی - نمونه انشاء - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم

به نام خدا

بادی که در اطراف من می پیچد و مرا از یک مکان به جای دیگری می برد خنکم میکند، ذهنم را از تفکراتی که من را آزرده می کند میشوید و آرامشی نسبی به من می دهد.
درست است که من بالاتر هستم، قبول که من بزرگ تر هستم، اما وقتی که از این بالا میبینم که انسان های کوچک در گیر مشکلاتشان هستند و برخی به خاطر دغدغه هایشان ناراحت می شوند ومن فقط نظاره گره آنها هستم، خوشحال نیستم و میخواهم چشم هایم را بر همه چیز ببندم.
انسان ها وقتی که ناراحت می شوند گریه میکنند و دیگران هم از گریه ی آنها ناراحت می شوند . پس من چه کنم که ناراحتی همه ی آنها را میبینم و دلم پر می شود و فقط می توانم این دل پر قصه ام را با باریدن خالی کنم، می بارم تا هم انسان ها خوشحال شوند و هم این دل من از ناراحتی ها خالی شود.
همه ی انسان ها از گریه کردن یکدیگر ناراحت می شوند، اما از گریه های من که بخاطر آنها اشک میریزم و میبارم خوشحال هستند و با گریه های من خاطره هایی زیبا می سازند و از نعمت هایی که خداوند به آنها داده است استفاده می کنند.

نوینسده: هانیه بزم آرا
دبیر: خانم بنفشه فیضی
دبیرستان عطار شهرستان قوچان


نگارش دهم نوشته های داستان گونه با موضوع معالجه چشم های زن عمو

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

به نام خدایی که خالق هر چیز است .زن عمو پیر که دیگر چشم هایش خوب نمی دید .صبح یک روز پاییزی، تمام توان خود را جمع کرد.و با هر زحمتی که بود .به دکتر چشم پزشک برای معالجه چشم های ناتوان اش که دیگر قدرت دیدن نداشت ، رفت . در مطب چشم پزشکی حاضر شد . تقریبا یک ساعت در مطب به انتظار رسیدن نوبت معاینه چشم هایش بود . زن عمو غرق در تفکر بود و در این یک ساعت با خودش فکر میکرد ،که هزینه درمان چشم هایش را چگونه و از کجا فراهم کند. پول زیادی نداشت و حقوق باز نشستگی همسر خدا بیامرزش هم برای مخارج روزانه زندگی صرف میشد. و دیگر برایش پول کافی نمی ماند و پس اندازی هم نداشت . با همین فکر و خیال درگیر بود که نوبت اش رسید . زن عمو به اتاق چشم پزشک رفت و دکتر آن را معاینه کرد . زن عمو وقتی از چشم پزشکی بیرون آمد، بسیار شاد و خوشحال بود و با چشم های خود حرف میزد که :ای چشم های زیبا و مهربان من ، خداروشکر آب سیاه یا بیماری دیگری ندارید.
اگر پیش از این بیمار میشدید حتما مرا ثروتمند و پولدار می کردید.
خب دیگه حالا عیبی نداره ؛ امروز و حالا هم به موقع به فریاد و داد ام رسیده اید.
چند روز پیش زن عمو چشم های زیبا و آهویی خود را عمل کرد و چشم های او بهتر شد و وضعیت چشم هایش بهبود می یافت.
امّا گوش کنید از وقتی که پزشک هزینه درمان چشم های زن عمو را درخواست و طلب نمود.
زن عمو چند سکّه و اسکناس به پزشک داد و گفت :خدا به تو عمر طولانی و سلامتی با ارزش بدهد ! بقیه اش هم آن مروارید هایی که از چشم هایم در آوردی!
مشخص شد که ناراحتی و بیماری چشمان زن عمو آب مروارید بوده است.
زن عمو خیلی خوشحال بود ، زیرا چشم های زیبا و آهویی اش بهبود یافته بود و او میتوانست مثل قبل همه چیز و همه کس را خوب ببیند.

نویسنده:مهدیه سخایی
دبیرستان دخترانه سمانه اردبیل ناحیه یک
دبیر :سرکار خانم حق نظری


انشا با موضوع خانه جنگلی

انشا موضوع خانه جنگلی - انشا چه بنویسم - انشا - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - چگونه انشا بنویسم - انشا نویسی - نمونه انشاء - نگارش 

به نام خدا

موضوع:خانه جنگلی

وارد روستا شدم چهارمین بار بود که وارد این روستا میشدم هر بار که می آمدم خانه جنگلی ام که در انتهای آخرین خیابان روستا روی تک درخت بید مجنون وسط مزرعه باباعلی بود رنگ جدیدی داشت

اولین بار که آمده‌ام خانه کوچکم مثل عروس لباس سفید پوشیده بود همانقدر زیبا و همانقدر خیره کننده.

 دومین بار تقریباً ۹ ماه پیش بود که برای نگهداری از باباعلی آمدیم .خانه ام معلوم بود از لباس عروسش خسته شده چون این بار پیراهنی زرد رنگ به تن کرده بود روی سر چوبی اش، یک تاج قرمز رنگ قشنگی خودنمایی میکرد. خانه من چیزی از ملکه بودن کم نداشت همانقدر محکم و همانقدر استوار.

سومین بار که وارد روستا شدم همه درختها لباس های سبز پوشیده بودند از اول تا آخر روستا هر جا را که نگاه می کردم همش سبز بود و سبز ،چطور همه می‌توانستند عین هم لباس بپوشند من که اگریک روزلباسم همرنگ مادرم می شد سریع عوض می‌کردم چون دوست داشتم متفاوت باشم سریع تر از قبل به راهم ادامه دادم تا خانه زیبایم را با لباس جدیدش ببینم با دیدنش تمام صورتم لبخند شد باز هم مرا غافلگیر کرده بود.

لباس صورتی رنگ با گلهای سفید ،با تمام عشقی که با آن خانه داشتم به رویش لبخند زدم حس می کردم خانه ام هم مثل من جان دارد و می فهمد.او هم مثل من دو چشم داشت، یک دهن ،یه کله بزرگ و درون آن پر از خاطرات کودکی من بود که من فکر می‌کردم مغزش است. او چیزی کم نداشت، امروز چهارمین دیدار من با خانه ام است سر از پا نمی شناسم دوست دارم هر چه زودتر او را در لباس جدیدش ببینم.

نوشته مرجان رنجبری


نگارش دهم درس ششم مقایسه و سنجش با موضوع کرونا با امتحان

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس ششم - انشا به روش سنجش و مقایسه - انشا - نوشتن انشا - چگونه انشا بنویسم - انشا نویسی - نمونه انشاء - انشای آماده - انشاء

با شنیدن اسم کرونا ،تمام مردم وحشت زده و اندوهگین می شوند ،اما وقتی اسم امتحان درسی به گوش می رسد،فقط دانش آموزان و دانشجویان مضطرب و نگران می شوند .
ویروس کرونا همه جا یقه ی ما را می گیرد،ولی دانش آموزان بینوا فقط در مدرسه باید با امتحان دست و پنجه نرم کنند،البته کتک مُفصلی هم میخوردند،ولی ارزشش را دارد.
کرونا با استراحت و دارو و درمان،با موفقیت پشت سر گذاشته می شود اما برای درمان امتحان ،باید درس خواند و تمرین کرد، تا موفقیت حاصل شود.
کرونا خبر نمی کند،که چه زمانی شما را گرفتار میکند، اما معلم اعلام می کند چه زمان امتحان به سراغ شما می آید،تا با آمادگی به مصافش بروید.
هر فردی که دچار کرونا شود و در مقابلش شکست بخورد ،جای جبران نیست ،، اما اگر فردی در امتحان شکست بخورد، فرصت جبران هست.
کرونا هدفی جز نابودی ما ندارد،اما امتحان با هدف افزایش یادگیری و تثبیت مطالب وارد عمل می‌شود،که البته بچه‌ها اصلاً به این موضوع توجه نمی کنند، و آن را بدتر از کرونا میدانند.!
کسی که از کرونا شکست بخورد،با مراسم تشییع جنازه،وارد دیار باقی می شود،اما کسی که در امتحانات درسی شکست بخورد،توسط دستان پرتوان پدر و ضربات مهلک مادر دچار چاقی می شود.!
کسی که کرونا دارد، ویروس را به نزدیکان انتقال می دهد و مردم از او فرار می کنند، اما کسی که امتحان می دهد پاسخ را به دیگران انتقال می دهد و دیگران به او نزدیک می شوند!

بعضی ها هستند که می‌گویند:حاضرند امتحان بدهند،اما کرونا نگیرند». اما این حرف دروغی بیش نیست، مطمئنم خیلی افراد در این حرف یک نظرند،که کرونا هرچه هم باشد به بدی امتحان نیست!».

برای درمان بلای کرونا واکسن ساخته شده یا لااقل در حال ساخته شدن است، ولی جهت مصیبت و اضطراب امتحان متاسفانه واکسنی ساخته نشده است!
کرونا ضریب نمی خورد و امواج آن نامشخص است، ولی امتحان ضریب می خورد و امواج سنگین آن در دی ماه و خرداد است!

نویسنده :امیرحسین روزبهانی
دبیر: آقای مرادی
دبیرستان نمونه دولتی شهید حاجی بابایی۲


نگارش انشا سنجش و مقایسه با موضوع مادر و خورشید

انشا چه بنویسم - انشا - نوشتن انشا - انشا نویسی - انشا بلاگ - انشا به روش سنجش و مقایسه - انشاء - انشای آماده - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس ششم

خداوند بیشترین سهم زیبایی اش را میان دو مخلوقش تقسیم کرده و به آنها نوری بخشیده که زمین و زمان را زنده و پایدار نگه داشته است.مادر»وخورشید»

گرچه روشنایی وجود مادر با چشم قابل دیدن نیست اما نوری دارد که پرتو اش همه آفرینش را در بر می‌گیرد و به فرزندان زندگی می بخشد همانطور که آفتاب به تمام موجودات زمین از گل و گیاه گرفته تا بلبل و قمری روشنایی و زندگی می بخشد.

خورشید مادر طبیعت از مادری مهربان که فداکارانه نور و زیبایش را برای تمام فرزندانش فدا می کند. مادر نور چشمان و گرمای دلش را عاشقانه به فرزندان خود هدیه می دهد تا چراغی برای راهشان و عشقی در دلشان شود.

شاید دلیل این همه نور و گرما عشق می باشد که در دلشان جاریست عشقی بی پایان که هیچگاه از بین نخواهد رفت.

خورشید روزهای سرد زمستانی را به روزهای گرم و مطبوع تابستانی تبدیل می‌کند و مادر با وجودش سرمای خانه را به گرمای دلنشین و پر از عشق تبدیل می کند.

خورشید ابر ها را جلوی چشمانش می‌گیرد و گریه می کند مادر هم برا ی اینکه کسی ناراحتی و اندوه او را نبیند بی صدا اشک هایش را می ریزد.
آنها تمام زندگیشان را صرف فرزندان خود می‌کنند و هر پرتو ازوجود خود را گوشه‌ای می‌گذارند و روشنایی می بخشند.

در گوشه گوشه ی زمین همه می گویند خورشید شب ها می خوابد اما نمی دانند که حتی ماه هم روشنایی و زیبایش را از خورشید دارد.

تقدیم به همه مادر های مهربون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️

نویسنده:زهرا امینی یکتا
دبیرستان عطار،شهرستان قوچان
دبیر:خانم بنفشه فیضی


انشا با موضوع دست فروش

انشا چه بنویسم - انشا - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - چگونه انشا بنویسم - انشا نویسی - نمونه انشاء - انشا موضوع دست فروش - نگارش

▪️تضادها گاهی کمر می شکانند، گاهی شرمنده می کنند و گاهی می میراند. تضادها می توانند زندگی را برهم زنند همان زندگی را که من و تو در حال گذر هستیم ولی یکی در گوشه ای از دنیا با آن دست و پنجه نرم می کند.
تا به حال به اطراف توجه کرده ای؟ به گوشه و کنار خیابان به دست فروش هایی که لبه خیابان بساط پهن کرده اند تا بساط زندگی خود را از همان تامین کنند. تا به حال به نگاه خسته و شرم زده ی آن ها دقت کرده ای؟ آن ها در نگاهشان حسرت موج می زند حسرت یک شغل ثابت. خسته شده اند از بس متحرک بوده اند، از جایی به جای دیگر کوچ کرده اند و عده ایی دیگر در مغازه های شیک و لوکس خود کار می کنند، آن ها حرف های رهگذران را می شنوند، طعنه ها و گله ها می شنوند اما سکوت می کنند اما مغازه دارها پا روی پای خود می گذارند و با رهگذرانی که اجناسش را تماشا می کنند بگو بخند می کنند. یکی قدر داشته هایش را نمی داند و گله می کند از بازار و کسادی و دیگری چشمان خسته زیر لب شکر می گوید که خدا رو شکر امروز کسی مزاحم کار و بارش نشد و بساطش را برهم نزد. یکی شیشه ی مغازه اش را با شیشه پاک کن برق می اندازد و دیگری با پارچه نمناک اجناسش را از خاک می زداید، یکی زیر باد کولر می نشیند و دیگری عرق های خود را پاک می کند. هر روز اجناسش را جمع می کند و پهن می کند هر روز مجبور است دنبال جا و مکان مناسب بگردد تا که موقعیت او در خطر نیفتد.
بنابراین قدر کوچک ترین چیزهای که اطراف خود دارید را بدانید زیرا که فردا روزی می رسد و برای همان چیزهای کوچک و کم هم حسرت می خورید. شاید دست فروشی شغل سختی باشد اما مهم این است که کار می کنی و زحمت می کشی و پول حلال به دست می آوری.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
نویسنده: امین رضایی
دهم انسانی
دبیرستان صنایع پوشش
ناحیه یک رشت


نگارش یازدهم درس چهارم  گفت و گوی ابر با آسمان

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

▪️به نام خالق هستی بخش
ابر که نمی توانست دست روی دست بگذارد و نظاره گر حال پریشان و آشفته ی آسمان باشد؛ نزد آسمان رفت وبه اوگفت:ای دوست من چرا اینقدر آشفته وپریشانی؟! حال بد تو رنگ و روی من رانیز دگرگون کرده.
من طاقت غم تو را ندارم بامن حرف بزن وخودت را خالی کن.
آسمان گفت:عزیز من دست روی دلم نگذار که هم غم دارد و هم بوی دلتنگی!. ناگزیرم برای اینکه اندکی حال روحی ام سامان بگیرد. خودم راخالی کنم؛ باران را ازچشم خودم بیندازم.»
بااین حرف، آسمان نمی تواند بغض خودراقورت دهد. با تمام وجود و از ته دل ناله سر می دهد و صدای مهیب رعدوبرق وجود آسمانیان و همچنین زمینیان را می لرزاند.
باران با ناز و رقص، دلبرانه بر روی زمین می ریزد و آن را لمس میکندوصدای زیبای خود را بلند تر می کند تا با درختان، گل ها وحتی انسان ها حال واحوال کند.
چتر با دیدن باران از شوق، بالا و پایین می پرد. به او سلام می دهد.
می گوید: دلم بی نهایت تنگت بود! ای دوست همیشگی من! چتربه باران گفت:چرا همه تو را دوست دارند ولی من راانتخاب می کنند؟ باران باکمی تأمل گفت:انسانها موجوداتی خارق العاده و عجیب اند که نمی شود آنها را دقیق پیش بینی کرد. چتر گفت:نامردی است که زحمت باریدن و رقصیدن باتو باشد و زحمت خیس نشدن بامن!
اما لذت وخوشحالی مال دونفری باشد که به واسطه ی ما عاشقانه کنارهم قدم می زنند.
چتر باری دیگر، سوالی آسمان رانگاه کرد و گفت:ای دوست من تو چرا با وجود اینکه روحی لطیف واحساسی داری اما زمانی که دلت از زمین و زمان می گیرد آنچنان فریاد می زنی (درقالب رعدوبرق) که در زمینیان رعب و وحشت ایجاد می کنی؟
باران چهره ی خود را درهم کشید وگفت:آن لحظه آنقدر دلم گرفته است که برای خالی کردن خودم این تنها کاری است که می توانم بکنم وبااین کار روحم را آزاد می کنم وقدرتم را به رخ همگان می کشم والبته من کسی ام که انسان ها خاطرات زیادی بامن دارند. مرا نیز عمقی دوست دارند.
چتربه باران گفت:راستی چه خبر از برادرت(برف)؟ باران خندید و گفت:هروقت آسمان آبی روحش خدشه دار شود و قلبش همانند سنگ؛ برف را از خود میراند و راهی زمین می کند.
این است دلیل بارش برف!
در زندگی اگر روحی لطیف و بخشنده داشته باشیم همانندباران برای همه خاطره انگیز می شویم و همه ما را دوست خواهند داشت. اگر همانند برف بی روح و بی احساس باشیم از همه رانده می شویم و.

نویسنده: زینب بلوچ زاده
دبیر خانم پورتاج الدینی


انشا با موضوع دلم یک عید قدیمی مى خواهد!

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

آخرین روز مدرسه تمام شود
و بوی نان پنجره ای های مادربزرگ، تا سر کوچه بیاید.
برایم پیراهنی سفید با آستین های پف و سارافون جین خریده باشند
و کفش های بندی قرمز که دلم برایش غنج برود!
و کتاب قصه ی "دخترک دریا" با جلد شمیز.

پدر بزرگم زنده باشد و سنگک به دست وارد خانه مان شود و پشت سرش "مادر بزرگ" با خنچه ای بر سرش از عیدی های رنگارنگ ما

دلم شمعدانی های سرخ کنار حوض مان را می خواهد بنفشه ها و اطلسی ها و "مادرم" صدا کردنِ عاشقانه ی پدرم را.
دلم تماشا می خواهد!
وقتی دقت ظریف گره کراواتش را در گوشه ای از آینه تماشا می کردم. دلم خنده های جوان مادرم را می خواهد، وقتی هزار بار زیباتر مى شد.

دلم یک عید قدیمی می خواهد
یک عید واقعی!
که در آن تمام مردم شهر، بی وقفه شاد باشند، نه کسی عزادار آخرین پرواز باشد و نه بیم بیماری، تن شهر را بلرزاند.
عیدی که دنیا ما را قرنطیه نکند!
دلم، یک عید قدیمی می خواهد
بدون ماسک، بدون احتکار،
بدون این همه رنج و دلهره.


انشا با موضوع کنکور چه بر سر ما آورده؟

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

برحسب واقعیت زندگی شخصی اینجانب
▪️به یاد می‌آورم شبی را که همه در خواب بودند و رویاهایشان را زندگی میکردند و من خیره به پنجره اتاق در ذهنم روزها را شمارش میکردم چند روز مانده ؟ چند صفحه مانده؟ کدام یک مهم ترند؟ امتحانات نهایی یا کنکور؟
عقربه های ساعت نشان میداد که دوساعتی است در پس ذهنم برای آینده ای نامشخص می‌جنگم و خواب به چشمانم نمی آید دفترم را از روی میز برمیدارم و صفحه ای را باز می کنم.
▪️خودکار به دست آغاز می‌کنم ۹۰روز مانده، ۷۰ درصد دروس خوانده شده و قید چند درس را زدم و آن ها را نمیخوانم برای بعضی درس ها وقت بیشتری می گذارم و.
در نهایت سوالات ذهنم را روی کاغذ نوشتم. اگر قبول نشوم چه؟
اگر مجاز به انتخاب رشته نشوم چه؟ اگه پشت غول کنکور بمانم چه؟ آینده ام چه میشود؟ اگر روز کنکور مریض بشوم چه ؟ تمام زحماتم از بین میرود؟ تمام شب بیداری هایم پوچ می‌شود ؟
استعداد من در این آزمون مشخص می‌شود؟ چه قدر شانس در این آزمون سهیم است؟
▪️ذهنم خسته می‌شود و غباری از غم به چهره مضطربم می نشیند. از جایم بلند می‌شوم و روبه آیینه می ایستم نگاهی به خودم می اندازم.
من دختری باهوش و علاقمند به هنرم و استعداد خوبی در یادگیری درس ریاضی و شیمی دارم و با تمام سلول هایم ادبیات را درک می کنم و از بیت بیت آن لذت می برم و در مدرسه معدل خوبی کسب میکنم حال اگر در این غول شکست بخورم زیر سوال می روم؟ تحقیر می‌شوم؟ نه
ترس را از چشمانم بیرون می کنم و تصمیمم را قطعی می کنم. صبح در اولین فرصت به کافی نت مراجعه می کنم و به جای کنکور تجربی در کنکور ریاضی ثبت نام می‌کنم.
ترس اطرافیانم درون من رخنه نمیکند. حالا قوی تر از دیروز و بدون هیچ ترسی پیش به سوی آینده و سرنوشتم قدم بر می دارم. دیگر نگران نیستم و میدانم نهایتا از میان رشته های برحسب سوابق تحصیلی انتخاب رشته می کنم.
نمی خواهم بدون تلاش کنار بکشم باید تمام درهای پیش رویم را بکوبم.
بالاخره روز موعود فرا رسید. آرام تر از همیشه از پس کنکور ریاضی برمی آیم و به خانه بر میگردم.
می‌دانم قبولی در تهران ممکن نیست ولی چیزی به زبان نمی آورم.
من روی پاهای خودم ایستادم بدون مافیای کنکور و کلاس های چند میلیونی و حالا از خودم راضی هستم و همین رضایت برای من کافی است.
روز ها می گذرد و بالاخره مشخص می شود مجاز به انتخاب رشته شده ام با رتبه ده هزار.
شروع می کنم و در کمال ناامیدی از میان هفتاد رشته انتخابی ام شصت انتخابم را به تهران و دانشگاهایش اختصاص می دهم و ده انتخاب آخر را به اصفهان و شیراز و.
بعد از آن نوبت انتخاب رشته برحسب سوابق تحصیلی رشته تجربی و سپس انتخاب رشته در دانشگاه آزاد بود.
روزها گذشت و نتایج یکی پس از دیگری مشخص شد.
قبولی دانشگاه آزاد واحد تهران شمال در رشته حسابداری، قبولی کنکور ریاضی در مهندسی شیمی اصفهان و نتیجه انتخاب بر حسب سوابق ژنیتک دانشگاه ساری .
روزی را به یاد می آورم که برای دندان پزشکی درس می‌خواندم با این حال هنوز لبخند میزنم و به خودم افتخار می کنم.
▪️پایان اضطراب هایم را اعلام می کنم و تصمیم می گیرم در رشته ژنتیک ادامه تحصیل دهم و به شدت احساس رضایت می‌کنم از اینکه تحت تأثیر حرف های دوستان و اقوامی که معتقد بودند بدون کلاس های خصوصی و کلاس های کنکور نمی توان دانشگاه دولتی قبول شد قرار نگرفتم.

اکنون که این متن را می نویسم دانشجوی ترم ۵ ژنتیک، دانشگاه ساری هستم و با دیدن این موضوع انشا دلم خواست چند سطری از روز های پر استرس خودم برایتان بنویسم باشد که شما کنکوری های عزیز بدانید خواستن توانستن است اگر روی پاهای خودتان بایستید.

زهرا کیهانی
دانشجوی ژنتیک


انشا با موضوع شادی های نا فرجام

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار
ای که منع گریه ی بی اختیارم می کنی
(وحشی بافقی)
با چشم های بارانی ات، به این غم هایی که در آغوش گرفته ای نگاه کن.
می بینی، ذره ای ارزش ندارند، تنها راه زیبایی قلبت را، تنگ تر و تنگ تر می کنند.
زندگی، زیبا می شود اگر راحت لبخند بزنی، راحت اشک بریزی، اسوده عشق بورزی و بذر محبت در دنیایت بکاری.
اصلا بیا باهم، غم هارا به کنج دنیایمان هل دهیم!
بیا بودنت را جشن بگیریم!
باور کن، راه شادی آنقدر هم که فکر می کنی دشوار نیست.
آنقدر از سختی ها، درد ها و دلشکستگی ها گفتی، آنقدر بغضت را در گلو زندانی کردی که از پا افتادی.
می دانی!
نگرانم، نگرانم برای روزهایت، اشک هایت، لبخندهایت که پشت یک اخم به بند کشیده می شوند!
نگرانم، برای خوشبختی های کوچکی، که ذره ای به چشمت نمی آیند.
راستش را بخواهی، می خواهم برای تو، برای درد هایت، برای شادی های گم شده ات گریه کنم.
این راه را پایانی نیست، تا آرام نشوی پروانه ی شادی روی شانه هایت نمی نشیند.
تا لبخند نزنی ثانیه های روزگار باتو آشتی نخواهند کرد.

نویسنده زهرا ابراهیمی
دبیر : خانم شاه بنده
دبیرستان : حضرت مریم تیران


انشا با موضوع دفتر انشا

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

معلم انشایم خانم شهیدی بودند.سال های سال به دنبالشان گشته ام و گشته ام و نیافته ام و باز میگردم.

تازه از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده بودند که معلمِ انشایِ ما شدنددر دبیرستان مهد دانش» رشت!.با ورودشان به کلاس، انشا خواستند و من اولین انشایم را خواندم و شدم شاگرد انشای همیشگی ! هرگاه به کلاس می آمدند مرا میخواستند و انشایم را که تقریبأ در دو دقیقه می نوشتم ! یادم است بین دیوار و در می ایستادم و میخواندم تا هنگام خواندن صورتم را نبینند و چه کار بدی ! ایشان حالت خواندنم را میخواستند بنگرند ومن به بیهوده شرم می داشتم. آخرمیدانستم در شانزده سالگی نوشتن چنان انشاهایی در یکی ، دو دقیقه ، یک دیوانگی است!
آن روز انشایی نوشته بودم درباره ٔ بمب نوترونی » !
درمجله جوانان چند سطری مطلبی علمی در کادری زرد خوانده بودم چنین :
بمب نوترونی ویژگی اش این است که انسان ها را ازبین می برد و با اشیا کاری ندارد! »
ویران شده بودم خدایااین دیگر چیست؟ نوجوان بودم اما می گفتند خیلی می فهمم .کاش هرگز نمی فهمیدم! فهمی که رنجت می دهد ، به درد سر می اندازدت ،به سکوت وامی داردت ، تنهایت می خواهد!..چه سود؟ دوباره خواندم ،سه بارهبالاخره
آن روز که خانم شهیدی موضوع آزاد دا دند ،نوشتم !
و مرا خواستند ! نخستین فرد برای خواندن انشا:
خواندم چنین :
این بمب که خاصیتش از بین بردن انسان هاست و با اشیا کاری ندارد پس‌ به چه کار آید انسان را؟ آن گل سرخی که روزی پسرکی عاشق به من هدیه داد ومن آن را در باغچهٔ خانه مان کاشته ام چه خواهد شد بعداز من!
کاش می گذاشتم خانم شهیدی صورتم را ببینند! از شرم پنهان شده در شکاف بین در و دیوار کلاس میخواندم و ایشان فقط می شنیدند . و تمام میشود .
انشاهایم از هفت سطر بیشتر نمیشد.
و آن دفتر
آن دفتر انشایم.
روزها و هفته ها و ماه ها بعد از فارغ التحصیلی به دنبالش گشتم ، زمین و آسمان را ، پیدا و نهان را.
تا اینکه ازدواج کردم. خاطره ای از دفترم برای همسرم تعریف کردم و ایشان دیگر نمی دانستند بعد از حرفی که به من زدند و رازی که فاش کردند و ای کاش فاش نمیکردند هیچگاه !با جسم یخ زده ام چه کنند!
مادرم ، مادرِخودم ،از آنجایی که من بی پروا می نوشتم ازخوف اینکه مبادا مطالب غیرمعمول مثلا ی و. در آن نوشته باشم یامطلبی دردسر ساز!! در بگیر و ببند های آن روزگاران دفترانشایم را ، دفتر انشای دوست داشتنیِ خانم شهیدی را سوزانده بودند. و البته من خاکستری از ربع و اطلال و دمن! در پشت بام خانه یافته بودم هنگام جستجو!!!!!!
و سال ها ازآن دوران می گذرد
و بازهم من در جستجوی آن دو ،ام !
دفتر انشایم و معلم انشایم .
و اکنون هنگام نوشتن این سطرها به اینجا که رسیده ام بغض و اشک چکیده ازتثلیثِ وجودم با بارانِ در حال باریدنِ بیرون به رقابت برخاسته است در غمِ آن دو.
دفتر انشایم و معلم انشایم.

میترا میرزاآقابی قاضی محله
دبیر ادبیات رشت-- فومن


انشا با موضوع عروسک

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

بند مقدمه:

عروسک ها دل ندارند،اما دل خیلی ها را میبرند!!!
بدان.آنکه فقط دلت را میبرد .دل ندارد،وگرنه،ب تو دل میداد

بند بدنه:

عروسکها،عروسکها.کجایند؟!!
چهار زانو مینشینم چشمامو میبندم و میرم تو فکر،.مثل ایکیو سان میرم ب کودکی،دلتنگی هامو،خاطره هامو،ورق میزنم،یادش بخــیر
دلم برای معصومیت هایدی تنگه،برای اون چهره ی غمگین حنا پشت ماشین نخ ریسی،برای شجاعیت های پسر شجاع،هنوزم وقتی دریا میروم دلم یه غول خوشکل صورتی میخواهد،دوست دارم محکم بشینم پشت سرند و همه ی دریا رو زیر آبی برم،این روزها روی پای گرد پله ها هرچقدر هم منتظر بمونی حتی سایه بابا لنگ درازو نمیتونی ببینی ،هنوزم وقتی یاد غربت و عشق گالیدر می افتم دلم میگیره،این روزها دیگر کسی برا رسیدن هاج ب مادرش دعا نمیکند،اونموقع ها اخم رو میشد دوست داشت،دلم برای کاکروی دوست داشتنیم تنگ شده، ب دلم مونده ک یکبار تیم سوباسا رو شیش تایی کنن،اون روزها هم هرچقدر اسفناج میخوردم بازوهام مثل بازوهای ملوان زبل نمیشد، ،.
بشکن!من نمیشکنم،!!چی بود؟ چی بود؟شیشه شکست!!!شیشه نبود

بند نتیجه گیری:

عروسک ها هرگز نمیخندند،نمی گریند،حرف نمیزنند،قهر نمیکنند،دوست نمیشوند،بازی نمیکنند،اما خوب ادای همه چیز را در می آورند، ومن تنها یک عروسکم

نویسند*زینـب شجاعـی*
دبیر:*خانم راحیل بیگدلی*
مدرسه:*معراج* بهبهان(خوزستان)


موضوع انشا عصر پاییزی جمعه

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

بندمقدمه:پاییز،برای بعضی ها دل انگیزاست و برای بعضیها غم انگیز برامن فصل سردی دلهاست فصل باریدن اشکها اینروزها هوای دلم هم پاییزیست.

بندیک:یک روزدلگیر روی نیکمت پارک نشسته باشی،برگ های زردونارنجی روی سرت هوار شوند،موسیقی غمناک پاییزی گوش دهی،مهم نیست مهر،آبان یاحتی آذر بودنش!مهم آن غروب دل انگیز پاییزیست!آن عصر جمعه پاییزی

بنددو:هوس میکنی دراین فضاقدم بزنی وپاهایت را روی برگ های زردو نارنجی پاییزی بگذاری.تاباتمام وجودت پاییز را لمس کنی.تاصدایش رابشنوی.شنیدی!؟؟خش وخش وخش آخ ک چ فکرهایی ک برسرت نمی زند.پاییزچه فصل عاشقانه ای است.فصل آرزوهای محال!خاطرات خوب و بدت را ب یاد می آوری تا ب خودت می آیی اشک از دیدگانت فروریخته!

بندسه:شاعرانه های پاییزراکجامیتوان فریادکشید.خودش ک خیلی وقت است مهر خاموشی برلب زده!حالاهم نمیخواهی چیزی بگویی!؟؟مگرمیشودپاییزباشدوغروب خورشیدوجمعه وحرفی نزد!؟؟توچه دلی داری...

بند نتیجه وجمع بندی:حالامن،درمیان یک عصرجمعه ی پاییزی،میان برگ های زردونارنجی باپاهای گیرافتاده ام.دارم راه میروم وبه این فکر میکنم،ک پاییز چ فصلی است!ک بعض درختان هم می ترکد!که ما اشک میریزیم و آنها برگ!به عزیزانی ک پاییزهای قبل تر کنارم بودند فکرمیکنم.به هفتمــــین پاییزی فکـر میکنم که پدربزرگم را ندارم.ای کاش میشد این پاییزبود.ازپاییزهای عمرتان ب سادگی نگذرید.

خاطره شجاعی یازدهم تجربی
دبیرستان معراج، تشان ، بهبهان
دبیر:✨خانم راحیل بیگدلی


انشا با موضوع دنیای رنگارنگ من

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

طبیعت با شکوه، نشان دهنده ی قدرت بی پایان خداوند است که سایه ی مهر و نوازش خود را بالای سرمان گسترده،درزیر پایمان زمین را چونان مهد آرامش و آسایش قرار داده است.

ما امروز می خواهیم با عینک های رنگی خود به این زیبایی ها نگاه کنیم و سعی کنیم معنی آنها را درک کنیم. در پشت این عینک می توان کوه های سر به فلک کشیده،آفتاب عالم آرا،را به رنگی دیگر تماشا کرد.
آسمان آبی آرام همچون پرنیان،افق تا افق دامن گشوده و در هر چین دامنش هزاران پولک نقره ای جلوگری می کند.
می توان تمامی دیوارهایی را که داخل چهارچوب آن ها درختانی سر به فلک کشیده و زیبا را که مانند یک انسان جان دارند و در هر شاخه ی خود یک سر پناه برای پرندگان کوچک و زیبا هستند، نظاره کرد.
در همین فکرو خیال بودم که ناگهان صدای بچه گربه ای را از گوشه ی حیاط مدرسه شنیدم که داشت با تعجب به دانش آموزان نگاه می کرد.چه قیافه ی جالبی با طلق رنگی داشت.
ماشینهای داخل حیاط ،صندلی گوشه های حیاط،سطلهای زباله با رنگ دیگر بیشتر خود را نشان می دادند همه جا یکدست و یک رنگ شده بود برخلاف دل انسان ها که هرچه یکدست تر باشد بهتر است، محیط اطرافمان چه قدر خسته کننده و بد می شود اگر فقط یک رنگ باشد .
امروز ما دنیا را با رنگ های مختلف بررسی کردیم،سعی کردیم به زیبایی های باطنی آنها پی ببریم که اگر این طبیعت زیبا نبود ما باید چگونه زندگی می کردیم؟
اگر خورشیدطلایی طلوع نمی کرد باید چه می کردیم؟
اگردرختان سبز نبودند چه می شد؟
هرچقدر که ما انسان ها بیندیشیم و رنگ های عینکمان را عوض کنیم،هیچ گاه نمی توانیم به رنگی که خداوند در ساخت این مخلوقات استفاده کرده است برسیم و به هوش خداوند پی ببریم وناتوانایی مان بیشتر نمود پیدا می کند .

غزل آقایاری دهم انسانی_دبیرستان کوثر،کرج
نام دبیر: فرحناز حسینی


انشا با موضوع جلوه ی خداوند

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

مقدمه: بادپاییزی درختان را به رقص درآورده بود و با کمک برگ های زرد ونارنجی آنها بر دفتر زمین مشق می نوشت۰رفتگران هم با دقت آنرا امضا می کردند۰آواز دسته جمعی کلاغ ها جلوه ای زیبا به این هوای بی روح وکسل کننده داده بود.

بند یک: وارد مدرسه شدم . از پنجره به باغ کنار مدرسه نگاه کردم۰جلوه ی خداوند در گوشه به گوشه ی باغ آشکار بود۰همانطورکه گفته اند∶خدا بهترین نقاش جهان است.

بند دو: ابتدا و انتهای باغ به خوبی مشخص بود، زیرا درختان بی برگ بودند و مانعی برای دید وجود نداشت.
دراینجا به یاداین بیت شعر از استاد شفیعی کدکنی افتادم که میگوید∶
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟ / وای بر احوال برگ بی درخت

اگر خداوند را به درخت تشبیه کنیم و خود را مانند برگ بدانیم میفهمیم که وجود خداوند چقدر برای مامهم است و اگر از خداغافل شویم به خودمان ضرر رسانده ایم.

بند سه: میان تمام درخت هایی که در باغ وجود داشتند یک درخت توجهم راجلب کرد، "درخت سرو" را میگویم. تنها درختی که سرسبز مانده بود و در بین دیگر درختان جلوه ای زیبا داشت۰ گویی درختی جاودان است با عمری تمام نشدنی۰ درست مثل خداوند که جاودان است و پایان ناپذیر.

بند نتیجه و جمع بندی: جهان سراسر پر از شگفتیها و مجموعه ای از نظم است۰ و خداوند حکیم خالق تمام این زیبایی ها. بسیار خوشحالم که مخلوق خالق بی همتایی چون خداوند یکتا هستم.

⏺مریم یوسفی یازدهم انسانی⏺
دبیرستان پروین دخت امین لاری، شیراز
❇️دبیر:خانم مرضیه دارنگ


انشا با موضوع پنجره

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

اکنون اگر بگویم پنجره به یا رهایی
می افتی، به یاد پیوند.اما من به ان فاصله میگویم !
شاید در دل بخندی، شاید تعجب کنی،
شاید هم بی تفاوت در دل دیوانه ای نثارم
کنی ؛اما پنجره فاصله است،و انقدر پنهان
است انقدر اب زیرکاه است که هر چشمی
نمیبیند!
تا درختان فاصله ای نیست!
تا جیک جیک روح نواز گنجشکان راه دوری
نیست!
چه فاصله ایست میان صدای زوزه مانند
باد پاییزی؟!
حتی با صدای افتادن برگ از درخت
فاصله ای نداریم!
اما چرا نه میبینمش، نه میشنویمش؟!
کدام سد پنهان بیتمان است؟!
حالا دیدی؟!من هم دیوانه نیستم!فقط
کمی ،کمی سعی کردم بیشتر ببینم این روح دمیده در طبیعت توسط خدا را!
پس همین حالا باز کن این پنجره را...
بشکن این سد را.
و تمام کن این فاصله را!
نگذار مثل شاعر دلمرده شوی که بگویی
"پشت این پنجره ها دل میگیره."

سارا امینی ، سال دهم تجربی
تهران، منطقه ۲


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خاطره های دو دیوانه پندهای قرآنی کتابخانه عمومی مرکزی میبد snowdl آموزش فارکس مقدماتی حنین shayantcrayaneh آموزش سئو ابر و باد